فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Convoluted

ˈkɑːnvəluːt̬ɪd ˈkɒnvəluːtɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    convolutes
  • وجه وصفی حال:

    convoluting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • به‌هم‌پیچیده، به‌هم‌تابیده، حلقوی، پیچاپیچ
    • - His style of painting is very convoluted.
    • - سبک نقاشی او بسیار پیچیده است.
    • - convoluted sentences
    • - جمله‌های بغرنج (پر پیچ و تاب)
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد convoluted

  1. adjective complicated
    Synonyms: baffling, complex, confused, elaborate, impenetrable, intricate, involved, labyrinthine, perplexing, puzzling, serpentine, tangled, tortuous
    Antonyms: simple, straightforward

ارجاع به لغت convoluted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «convoluted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/convoluted

لغات نزدیک convoluted

پیشنهاد بهبود معانی