فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Emboss

emˈbɒs ɪmˈbɒs

گذشته‌ی ساده:

embossed

شکل سوم:

embossed

سوم‌شخص مفرد:

embosses

وجه وصفی حال:

embossing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

پوشاندن، اندودن، مزین کردن، پرجلوه ساختن، برجسته کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

His name was embossed on the briefcase.

نام او به طور برجسته روی کیف نگاشته شده بود.

an embossed medallion

مدال برجسته‌کاری‌شده

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد emboss

  1. verb imprint
    Synonyms:
    impress stamp etch decorate adorn carve sculpt punch

ارجاع به لغت emboss

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «emboss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/emboss

لغات نزدیک emboss

پیشنهاد بهبود معانی