با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Wheeled

American: wiːld British: wiːld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    wheels
  • وجه وصفی حال:

    wheeling

معنی‌ها و نمونه‌جمله

adjective
چرخدار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
adjective
رجوع شود به: wheel horse
adjective
(در ترکیب) - چرخه
- four-wheeled
- چهارچرخه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wheeled

  1. verb To turn or cause to turn in place, as on a hinge or fixed point, tracing an arclike path
    Synonyms: swung, pivoted
  2. verb To run and control (a motor vehicle)
    Synonyms: tooled, piloted, motored, driven
  3. verb Ride a bicycle
    Synonyms: turned, rotated, revolved, rolled, whirled, pedaled, twirled, tired, swirled, spun, rounded, rimmed, circled, reeled, orbited, pivoted, looped, geared
  4. adjective Having wheels; often used in combination
    Antonyms: wheelless

ارجاع به لغت wheeled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wheeled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wheeled

لغات نزدیک wheeled

پیشنهاد بهبود معانی