جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ه" (صفحه 7)
همه جا را گشتن
همه جا گیر
همه جا موجود
همه جانبه
همه جانبه و با تمام امکانات
همه جانبه و با تمام سرعت
همه جانبه و با تمام قدرت
همه جایی
همه جنبه ها
همه چیز
همه چیز خوار
همه چیز خوری
همه چیز دان
همه چیز دانی
همه چیز دوست
همه چیزخور
همه چیزی
همه خداگرایی
همه خداگری
همه دان
همه دانی
همه درمان
همه دشمن پندارانه
همه دشمن پنداری
همه روز
همه روزه
همه زا
همه سال
همه ساله
همه سوزی
همه سوگیر
همه سویه
همه شب
همه فن
همه فن حریف
همه قربانی
همه کار توانی
همه کاره
همه کس
همه کس فهم
همه کشی
همه کشی کردن
همه گوشه یکی
همه گونه
همه گیر
همه گیر شناسی
همه گیر و خطرناک
همه گیرانه
همه گیری
همه گیری بیماری
همه مخارج
همه مرده حلاج
همه نما
همه نمایانه
همه نوع
همه وقت
همه-
همهمه
همهمه کردن
همهمه و اعتراض
همی
همی رفت
همیادی کردن
همیار
همیاران
همیارانه
همیاری
همیاری کردن
همیان
همیانه
همیدون
همیشگان
همیشگی
همیشه
همیشه بازنده
همیشه به دنبال منافع خود
همیشه بهار
همیشه بهار باتلاقی
همیشه جوان
همیشه حاضر
همیشه خوابی
همیشه در تکاپو
همیشه رفتن به
همیشه سبز
همیشه مست
همین
همین ...
همین الان
همین بس
همین بود
همین جاها
همین جور
همین جوری
همین حالا
همین قدر
همین قدر که بس
همین و بس
همین!
همینطور
همینطور است
همینطورها
همینطوری
همینکه
هن هن
هن هن کردن
هن هن کنان
هنایش
هنایشگر
هنایگر
هناینده
هناییدن
هناییده
هنج
هنجار
هنجار بخشیدن به زبان
هنجار بخشیدن به متن
هنجار سازی
هنجار کردن
هنجارا
هنجارشدن
هنجارگر
هنجارگرا
هنجاری
هنجارین
هنجام
هنجله
هنجیدن
هند غربی
هند و اروپایی
هند و چین
هنداختار
هنداد
هندادساز
هندادی
هندام
هندبائ
هندبال
هندسه
هندسه تحلیلی
هندسه دان
هندسه رقومی
هندسه فراکافتی
هندسه فضائیه
هندسه مستوی
هندسه مسطح
هندسه ی ترسیمی
هندسی
هندل
هندل آسیاب دستی
هندل زدن
هندل زدن در موتورسیکلت
هندل موتورسیکلت
هندو
هندوانه
هندوراس
هندوستان
هندوستانی
هندی
هنر
هنر آزمایی کردن
هنر آزمون هنرپیشگان
هنر بلاغت
هنر تئاتر
هنر جنبشی
هنر جو
هنر چیدمان
هنر داستان سرایی
هنر در برابر عیب
هنر دکو
هنر دوست
هنر دوست از روی غلو
هنر رقص
هنر ستیز
هنر سرا
هنر سفالگری
هنر سوارکاری و تعلیم اسب
هنر سینمایی
هنر شیوا نویسی
هنر شیواگویی
هنر فیلم پردازی
هنر کتاب سازی
هنر گلدوزی
هنر محوطه سازی
هنر نقالی
هنر نوین
هنر و علم عکسبرداری
هنر و فن تهیه و ایراد موعظه
هنر های زیبا
هنر یک آکروبات باز
هنرآشپزی
هنرآشپزی خوش خوراکی
هنرآموز
هنرپیشگی
هنرپیشگی و به صحنه آوری
هنرپیشه
هنرپیشه ادامایش
هنرپیشه اصلی بودن
هنرپیشه باتجربه
هنرپیشه برگزیدن
هنرپیشه بزرگ
هنرپیشه سینما
هنرپیشه کمدی
هنرپیشه محبوب
هنرپیشه محبوب زن
هنرپیشه میهمان
هنرپیشه نقش اول
هنرپیشه نقش های مضحک
هنرپیشه هموند
هنردوست از روی تظاهر
هنردوست هوسی
هنرستان
هنرستان فنی
هنرستیزی
هنرسنج
هنرسنجانه
هنرسنجگری
هنرسنجه
هنرسنجی
هنرسنجی کردن
هنرشناس
هنرکار
هنرکده
هنرگاه
هنرمند
هنرمند بد
هنرمندانه
هنرمندی
هنرنما کردن
هنرنمایه
هنرنمایی
هنرنمایی کردن
هنرور
هنروری
هنرهای برگردان
هنرهای تجسمی
هنرهای ترسیمی
هنرهای تصویری
هنرهای تنایشی
هنرهای خانه داری
هنرهای دراماتیک
هنرهای دستی
هنرهای رزمی
هنرهای رزمی ترکیبی
هنرهای صنعتی
هنرهای گرافیک
هنرهای نمایشی
هنرهای هوتخشی
هنری
هنری دیوید تورو
هنریک ایبسن
هنزر و پنزر
هنزرپنزر
هنگ
هنگ کنگ
هنگار
هنگار کردن
هنگام
هنگام آغاز عملیات
هنگام تابستان
هنگام چاپ
هنگام چای عصرانه
هنگام خاموشی
هنگام خوردن شام
هنگام خوردن صبحانه
هنگام خوردن نهار
هنگام رونق
هنگام زمستان
هنگام شکفتن
هنگام ظهر
هنگام غذا
هنگام گل آوری
هنگام ورود کسی حضور داشتن
هنگام ویژه
هنگامه
هنگامی که
هنگان
هنگسار
هنگفت
هنگفتی
هنگفتیدن
هنگه دار کردن
هنگی
هنوز
هنوز خشک نشده
هنوز در شکم مادر
هنوز منفجر نشده
هنولولو
هو
هو انداختن
هو به هو
هو پیچیدن
هو داشتن
هو و جنجال
هوا
هوا ـ فضا
هوا آشوب
هوا ابر است
هوا به دریا
هوا به زمین
هوا به هوا
‹
1
2
3
4
5
6
7
8
9
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
differentiate
doody
calculus
microbiome
muse
r-color
respondence
looming
canoe
acnode
scoot
junk journal
coincidentally
cold fish
colorist
محمدی
مرغابی
مریم
مسابقهی کشتیگیری
مساحت
بیپروا
بی نهایت
بینظیر
بیلیاقت
بیسواد
بوستان
بیهوش شدن
به همین دلیل
به زور کاری را انجام دادن
بلغور جودوسر