coyness, disinterest, pretended, tease, affectation, flirting, coquetry, mincing, teasing, dalliance, dallying
ناز و کرشمهی او آتش هوس شاعر را افروختهتر کرد.
Her coyness inflamed the poet's passion further.
با ناز حرف زدن
to speak coyly
rest, comfort, luxury, restfulness, affluence
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او در ناز و نعمت زندگی میکند.
He lives in wealth and comfort.
او در دامان تجمل و وفور (در ناز و نعمت) پرورش یافته بود.
She had been reared in the lap of luxury.
pat, petting, touching gently
خواستم گربه را ناز کنم؛ ولی دستم را چنگ زد.
I wanted to pat the cat, but it scratched my hand.
او را به ناهار دعوت کردم اما ناز کرد
I invited her to lunch, but she demurred
عامیانه peach
ناپسند cunt
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «ناز» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ناز