با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Framework

ˈfreɪmwɜrːk ˈfreɪmwɜːk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    frameworks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C2
    استخوان‌بندی، چارچوب، اسکلت، بدنه، تنه
    • - The framework of the new building is made of steel.
    • - اسکلت ساختمان جدید از فولاد ساخته شده است.
    • - wooden framework
    • - چارچوب چوبی
  • noun countable
    چارچوب، ساختار، استخوان‌بندی، نظام
    • - the framework for the new project
    • - چارچوب پروژه‌ی جدید
    • - The legal framework of the country is designed to protect the rights of citizens.
    • - نظام قانونی کشور برای حفاظت از حقوق شهروندان طرح‌ریزی شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد framework

  1. noun foundation, core
    Synonyms: bare bones, cage, fabric, frame, frame of reference, groundwork, plan, schema, scheme, shell, skeleton, structure

ارجاع به لغت framework

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «framework» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/framework

لغات نزدیک framework

پیشنهاد بهبود معانی