دوگانگی، سردرگمی، دوسوگرایی
She was in a state of ambivalence about having children.
او در مورد بچهدار شدن دچار سردرگمی بود.
The ambivalence in her heart left her feeling conflicted and unsure of what to do next.
دوسوگرایی در قلب او باعث شد که او احساس سردرگمی کند و مطمئن نباشد که چه کاری باید انجام دهد.
تردید، دودلی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She was ambivalent about getting married.
او در مورد ازدواج دودل بود.
The ambivalence in his decision-making process was causing him stress.
تردید در فرآیند تصمیمگیری او باعث استرسش میشد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «ambivalence» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ambivalence