امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Countryman

ˈkʌntrimən ˈkʌntrimən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    countrymen

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
( countrywoman =) هم‌میهن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- dear countrymen, ...
- هم‌میهنان گرامی ...
- He and two of his countrymen came.
- او و دو نفر از هم‌میهنانش آمدند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد countryman

  1. noun A compatriot
    Synonyms: compatriot, fellow citizen, national, countrywoman, kinsman
  2. noun A man living in the country
    Synonyms: farmer, rustic, bucolic, rancher, agriculturist, farm laborer, rural laborer, farm help, farm hand, country person, farm vote, backwoodsman, provincial, ruralist, rube, hayseed, hick, yokel, hillbilly, redneck
    Antonyms: foreigner, alien, immigrant

ارجاع به لغت countryman

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «countryman» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/countryman

لغات نزدیک countryman

پیشنهاد بهبود معانی