با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Rustic

ˈrʌstɪk ˈrʌstɪk
آخرین به‌روزرسانی:

توضیحات

این لغت به شکل rustical نیز نوشته می‌شود ولی شکل نوشتاری rustic رایج است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
روستایی، مربوط به روستا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- We spent the weekend in a cozy rustic cabin in the mountains.
- آخر هفته را در یک کلبه‌ی روستایی دنج در کوهستان گذراندیم.
- The rustical landscape was dotted with quaint little cottages and rolling green pastures.
- منظره‌ی روستا پر از کلبه‌های کوچک و عجیب و چراگاه‌های سبز بود.
adjective
نتراشیده، پرداخت‌نشده، بدون پرداخت، یغوز (میز و غیره)
- rustic chairs
- صندلی‌های پرداخت‌نشده
- The rustic furniture in the living room was crafted from the limbs of trees found on the property.
- مبلمان نتراشیده‌ی اتاق نشیمن از شاخ و برگ درختان موجود در ملک ساخته شده است.
adjective
دهاتی
- a simple rustic
- یک دهاتی ساده‌لوح
- The rustic behavior of the teenagers at the party showed a lack of sophistication and refinement.
- رفتار دهاتی این نوجوانان در مهمانی نشان از عدم پختگی و ظرافت داشت.
adjective
ساده
- We decided to have a rustic wedding.
- تصمیم گرفتیم عروسی‌ای ساده برگزار کنیم.
- She preferred the rustic beauty of the countryside over the bustling city life.
- او زیبایی ساده‌ی حومه‌ی شهر را به زندگی شلوغ شهری ترجیح می‌داد.
noun
روستایی، ساکن روستا
- The rustic had a deep connection to nature and enjoyed spending his days exploring the countryside.
- این روستایی ارتباط عمیقی با طبیعت داشت و از گذراندن روزهای خود در حومه‌ی شهر لذت می‌برد.
- The rustic's strong work ethic and dedication to his craft made him a respected member of the rural community.
- اخلاق کاری قوی و تعهد این ساکن روستا به دست‌ورزی‌اش او را به عضوی محترم در جامعه‌ی روستایی تبدیل کرد.
noun
دهاتی، رعیت، پشت‌کوهی، دست‌وپاچلفتی
- The rustic was content with his simple life.
- اون دهاتی از زندگی ساده‌ی خود راضی بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rustic

  1. adjective country, rural
    Synonyms: agrarian, agricultural, Arcadian, artless, austere, bucolic, countrified, homely, homespun, homey, honest, natural, outland, pastoral, picturesque, plain, primitive, provincial, simple, sylvan, unaffected, unpolished, unrefined, unsophisticated, verdant
    Antonyms: city, metropolitan, suburban, urban
  2. adjective crude, uncouth
    Synonyms: awkward, boorish, churlish, clodhopping, clownish, coarse, countrified, dull, foolish, graceless, ignorant, inelegant, loutish, maladroit, rough, rude, stupid, uncultured, uneducated, ungainly, unmannerly, unpolished, unsophisticated
    Antonyms: couth, cultured, polished, refined, sophisticated
  3. noun person from the country, with little experience
    Synonyms: backwoodsperson, boor, country cousin, countryperson, farmer, hayseed, hick, hillbilly, mountaineer, peasant, provincial, redneck, rural, yokel
    Antonyms: city boy

ارجاع به لغت rustic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rustic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rustic

لغات نزدیک rustic

پیشنهاد بهبود معانی