شکل جمع:
figureheadsرئیس پوشالی، رئیس بینفوذ، دستنشانده، رهبر نمادین
The generals ran the country and the president was no more than a figurehead.
ژنرالها کشور را اداره میکردند و رئیسجمهور دستنشاندهای بیش نبود.
As a figurehead, she represented the company at public events.
او بهعنوان رهبر نمادین، شرکت را در رویدادهای عمومی نمایندگی کرد.
(جلوی کِشتی) مجسمه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The old ship had a beautifully carved figurehead that depicted a fierce warrior.
کشتی قدیمی دارای مجسمهای بود که بهزیبایی حکاکی شده بود که یک جنگجوی خشن را به تصویر میکشید.
As the ship sailed, the figurehead seemed to guide them through the stormy seas.
همانطور که کشتی درحال حرکت بود، به نظر میرسید که مجسمه آنها را از میان دریاهای طوفانی راهنمایی میکند.
رهبر، مقام تشریفاتی، رئیس
The company appointed a figurehead to enhance its public image.
این شرکت برای ارتقای وجههی عمومی خود یک رهبر برجسته را منصوب کرد.
The company’s figurehead rarely made decisions, leaving management to others.
رئیس شرکت بهندرت تصمیم میگرفت و مدیریت را به دیگران واگذار میکرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «figurehead» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/figurehead