Horse

hɔːrs hɔːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    horsed
  • شکل سوم:

    horsed
  • وجه وصفی حال:

    horsing
  • شکل جمع:

    horses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
جانورشناسی اسب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The name of Rustam's horse was Rakhsh.
- نام اسب رستم رخش بود.
- The horse galloped across the field.
- اسب در میدان تاخت.
noun countable
ورزش پایه، خرک (در ورزش ژیمناستیک)
- A sturdy mat is usually placed on top of the horse to ensure safety during jumps.
- معمولاً یک تشک محکم در بالای پایه قرار می‌گیرد تا از ایمنی در هنگام پرش اطمینان حاصل شود.
- The coach adjusted the height of the horse.
- مربی ارتفاع خرک را تنظیم کرد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی ورزش اسب (شکلی از بسکتبال که در آن بازیکنان به‌نوبت سعی می‌کنند شوت‌های موفق را تکرار کنند)
- Let's play horse and see who can make the most basketball shots!
- بیایید اسب بازی کنیم و ببینیم چه کسی می‌تواند بیشترین شوت‌های بسکتبال را بزند!
- She needs one more letter to lose the game of horse.
- اگر یک حرف دیگر بگیرد، بازی اسب را می‌بازد.
noun slang uncountable
هروئین
- He got caught with horse.
- با هروئین دستگیر شد.
- She lost everything to her addiction to horse.
- او همه‌چیزش را به دلیل اعتیاد به هروئین از دست داد.
noun
بادبان‌بند
- A strong gust of wind tested the durability of the ship's horse.
- وزش شدید باد دوام بادبان‌بند کشتی را آزمایش کرد.
- The sailor tightened the horse.
- ملوان بادبان‌بند را سفت کرد.
noun countable
خرک (نجاری)
- We used a couple of horses to create a table.
- ما از چند خر برای ساخت میز استفاده کردیم.
- He propped up the old door with two horses.
- در قدیمی را با دو خرک نگه داشت.
noun plural
سواره‌نظام
- a regiment of horse
- هنگ (گردان) سواره‌نظام
- light horse
- سوارنظام سبک‌اسلحه
noun
زمین‌شناسی کان‌خرک (لایه‌ای از خاک یا سنگ در درون رگه‌ی زغال‌سنگ یا سنگ فلز)
- Geologists identified a elongated horse.
- زمین‌شناسان کان‌خرک باریکی را شناسایی کردند.
- The horse within the vein of gold displayed beautiful geological patterns.
- کان‌خرک درون رگه‌ی طلا نقوش زمین‌شناسی زیبایی را به نمایش گذاشت.
noun
اسب (بخار)
- The car's engine had an 300 horses.
- موتور این خودرو سی‌صد اسب بخار بود.
- The tractor is powered by a strong 150-horsepower engine.
- این تراکتور از یک موتور قوی صدوپنجاه اسب بخاری استفاده می‌کند.
noun countable
مجازی ورزش اسب (برای اشاره به ورزشکاری که عملکردش به‌طور مداوم پرصلابت است)
- She's been a true horse for our team.
- او یک اسب واقعی برای تیم ما بوده است.
- He is the horse of the basketball court.
- او اسب زمین بسکتبال است.
verb - transitive
اسب بستن (به گاری و غیره)
- The coachman will horse the carriage.
- کالسکه‌چی به کالسکه اسب خواهد بست.
- They decided to horse their camper van.
- تصمیم گرفتند به ون کمپر خودشان اسب ببندند.
verb - transitive
به جلو راندن، هل دادن (با فشار)
- The workers had to horse the machinery up the steep hill.
- کارگران مجبور بودند ماشین‌آلات را از تپه‌ی شیب‌دار به جلو برانند.
- We need to horse these supplies.
- باید این وسایل را هل دهیم.
verb - intransitive
جانورشناسی آماده‌ی جفت‌گیری بودن (اسب ماده)
- The mare horsed eagerly.
- اسب ماده مشتاقانه آماده‌ی جفت‌گیری بود.
- During springtime, mares often horse.
- در طول فصل بهار، مادیان اغلب آماده‌ی جفت‌گیری هستند.
adjective
مربوط به اسب
- The horse stable was filled with the smell of hay and horse.
- اصطبل اسب پر شده بود از بوی یونجه و اسب.
- My uncle owns a horse breeding farm in Kentucky.
- عمویم صاحب یک مزرعه‌ی پرورش اسب در کنتاکی است.
adjective
درشت، بزرگ
- The horse blanket kept me warm during the chilly night.
- پتوی بزرگ مرا در شب سرد گرم نگه داشت.
- We bought a horse brush with stiff bristles to groom our pet.
- ما یک برس درشت با موهای سفت برای مراقبت از حیوان خانگی خود خریدیم.
adjective
سوار بر اسب
- The horse-mounted soldiers charged into battle.
- سربازان سوار بر اسب وارد نبرد شدند.
- The horse patrol ensured safety in the remote mountainous region.
- گشت سوار بر اسب در منطقه‌ی کوهستانی دورافتاده امنیت را تضمین کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد horse

  1. noun equine species
    Synonyms: bronco, colt, filly, foal, gelding, mare, mustang, nag, plug, pony, stallion, steed

Phrasal verbs

  • horse around

    شوخی خرکی کردن، بازی خرکی کردن، بازی کردن

Idioms

ارجاع به لغت horse

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «horse» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/horse

لغات نزدیک horse

پیشنهاد بهبود معانی