Induced

-ɪnduːst -ɪndʒuːst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    induces
  • وجه وصفی حال:

    inducing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
(به کاری) وادارشده، متقاعدشده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- induced followers
- پیروان متقاعدشده
- an induced person who climbed a mountain by bike
- فردی متقاعدشده که با دوچرخه از کوه بالا رفت
adjective
(زایمان و فیزیک) القاشده، القایی
- For some women, induced labor is the best way to keep mom and baby healthy.
- برای برخی از زنان [و نه همه‌ی آن‌ها]، زایمان القایی بهترین راهی است که سلامت مادر و نوزاد را حفظ می‌کند.
- induced voltage
- ولتاژ القایی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد induced

  1. adjective persuaded
    Synonyms: convinced, cajoled, lured
  2. adjective brought about
    Synonyms: effected, achieved, caused, done, finished
  3. adjective inferred
    Synonyms: thought, concluded, reasoned, rationalized, ratiocinated, explained, argued, debated, discussed, analyzed, posited, postulated, hypothesized, assumed, determined, considered

ارجاع به لغت induced

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «induced» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/induced

لغات نزدیک induced

پیشنهاد بهبود معانی