فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Induced

-ɪnduːst -ɪndʒuːst

سوم‌شخص مفرد:

induces

وجه وصفی حال:

inducing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

(به کاری) وادارشده، متقاعدشده

induced followers

پیروان متقاعدشده

an induced person who climbed a mountain by bike

فردی متقاعدشده که با دوچرخه از کوه بالا رفت

adjective

(زایمان و فیزیک) القاشده، القایی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

For some women, induced labor is the best way to keep mom and baby healthy.

برای برخی از زنان [و نه همه‌ی آن‌ها]، زایمان القایی بهترین راهی است که سلامت مادر و نوزاد را حفظ می‌کند.

induced voltage

ولتاژ القایی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد induced

  1. adjective persuaded
    Synonyms:
    convinced cajoled lured
  1. adjective brought about
    Synonyms:
    caused done achieved effected finished
  1. adjective inferred
    Synonyms:
    assumed thought considered concluded determined explained argued discussed analyzed reasoned posited debated postulated hypothesized rationalized ratiocinated

ارجاع به لغت induced

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «induced» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/induced

لغات نزدیک induced

پیشنهاد بهبود معانی