با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Island

ˈaɪlənd ˈaɪlənd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    islands

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
زمین‌شناسی جزیره، آب‌خست، آبخوست، آبخو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Kish is a small island.
- کیش جزیره‌ی کوچکی است.
- a coral island
- جزیره‌ای مرجانی
- islands of Langerhans
- جزایر لانگرهانس
noun countable
انگلیسی بریتانیایی جداکننده (محل میخکوبی‌شده وسط خیابان و میدان و غیره)، نیوجرسی ترافیکی، جداکننده‌ی مسیر، جداکننده‌ی ترافیکی
- Drivers should exercise caution when approaching a traffic island.
- رانندگان باید هنگام نزدیک شدن به یک نیوجرسی ترافیکی احتیاط کنند.
- The island is adorned with beautiful flowers and plants.
- جداکننده‌ی مسیر با گل‌ها و گیاهان زیبا آراسته شده است.
noun countable
عرشه‌ی ناو هواپیمابر، کابین عرشه (که رادارها و غیره در آن قرار دارد)
- The island was heavily fortified, housing essential command and control centers.
- کابین عرشه به‌شدت مستحکم بود و مراکز فرماندهی و کنترل ضروری را در خود جای داده بود.
- Sailors manned the island.
- ملوانان عرشه‌ی ناو هواپیمابر را هدایت می‌کردند.
noun countable
معماری جزیره، کانتر (اپن آشپزخانه که دو طرف آن باز است)
- The island in our kitchen is perfect for entertaining guests.
- جزیره‌ی آشپزخانه‌ی ما برای پذیرایی از مهمانان مناسب است.
- We gather around the island every morning for breakfast.
- هر روز صبح برای صرف صبحانه دورتادور جزیره جمع می‌شویم.
noun countable
ناحیه‌ی مجزا، جداشده (گروه یا منطقه)
- an island of peace and tranquility in an ocean of conflict and war
- ناحیه‌ای مجزا از صلح و آرامش در اقیانوسی از کشمکش و جنگ
- an isolated group
- گروهی جداشده
verb - transitive
جزیره ساختن، جزیره‌دار کردن، به‌صورت جزیره درآوردن
- A prairie which was islanded with wooded tracts.
- جزیره با دشتی پردرخت ساخته شده بود.
- A clear stream was islanding a black rock.
- جویبار شفافی که صخره‌ی سیاهی را به صورت جزیره درآورده بود.
verb - transitive
مجزا کردن، جدا کردن، سوا کردن
- They islanded themselves on a remote beach, away from the bustling city.
- آن‌ها خود را در ساحلی دورافتاده، دور از شهر شلوغ جدا کردند.
- The high walls surrounding the castle islanded it from the countryside.
- دیوارهای بلندی که قلعه را محصور کرده‌اند، آن را از حومه‌ی شهر مجزا کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد island

  1. noun land surrounded by body of water
    Synonyms: archipelago, atoll, bar, cay, enclave, haven, isle, islet, key, peninsula, reef, refuge, retreat, sanctuary, shelter

ارجاع به لغت island

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «island» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/island

لغات نزدیک island

پیشنهاد بهبود معانی