با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Knotted

ˈnɑːt̬ɪd ˈnɒtɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    knots
  • وجه وصفی حال:

    knotting

معنی و نمونه‌جمله

  • adjective
    گره‌دار، برآمده، قلنبه، سفت، دشوار، جمع شده، ازدحام کرده، کلاله‌دار، منگوله‌دار
    • - a knotted situation
    • - وضعیت گره‌خورده (یا دشوار)
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد knotted

  1. adjective tied
    Synonyms: twisted, tangled, snarled, entangled, bunched, clustered, clumped, snagged, whirled, engaged, perplexed, looped, coiled, hitched, spliced, fastened, bent, warped, lashed, clinched, meshed, seized, banded, lassoed, braided, intertwined, linked, gnarled, knotty
    Antonyms: free, loose, separate

ارجاع به لغت knotted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «knotted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/knotted

لغات نزدیک knotted

پیشنهاد بهبود معانی