با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Quirky

ˈkwɝːki ˈkwɜːki
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    quirkier
  • صفت عالی:

    quirkiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    عجیب، عجیب و غریب، غیرعادی
    • - He was tall and had a quirky sense of humour.
    • - قدش بلند بود و حس شوخ‌طبعی عجیبی داشت.
    • - Stacy's rise to orchestra fame is a quirky one.
    • - مشهور شدن استیسی در ارکستر عجیب و غریب است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد quirky

  1. adjective eccentric
    Synonyms: bizarre, far out, freakish, freaky, idiosyncratic, in left field, kinky, odd, off-the-wall, out of the ordinary, outre, peculiar, strange, unconventional, unorthodox, unusual, wacky, way-out, weird
    Antonyms: conventional

ارجاع به لغت quirky

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quirky» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/quirky

لغات نزدیک quirky

پیشنهاد بهبود معانی