با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Rusty

ˈrʌsti ˈrʌsti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    rustier
  • صفت عالی:

    rustiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective B2
    زنگ‌زده، زنگ‌گرفته، زنگارگرفته (فلز یا گیاه)
    • - a rusty old bicycle
    • - ‌دوچرخه‌ای قدیمی و زنگ‌زده
    • - The leaves are turning rusty.
    • - برگ‌ها دارند زنگارگون می‌شوند.
  • adjective
    تحلیل‌رفته، نم‌گرفته (دانش و مهارت و غیره)
    • - Due to lack of exercise, his English has become rusty.
    • - انگلیسی‌اش در اثر تمرین کم‌، تحلیل‌ رفته است.
    • - Since I hadn't played chess for years I felt a bit rusty.
    • - چون سال‌ها بود شطرنج‌بازی نکرده بودم، احساس می‌کردم که کمی تحلیل‌رفته‌ام.
  • adjective
    رنگ‌ورورفته، مندرس، ژنده
    • - a rusty black coat
    • - پالتوی مشکی رنگ‌ورورفته
    • - Look at his rusty old boots.
    • - به چکمه‌های مندرس او نگاه کن.
  • adjective
    عبوس، ترش‌رو
    • - The rusty teacher had little patience for her students' questions.
    • - معلم عبوس حوصله‌ی سوال‌های دانش‌آموزانش را نداشت.
    • - The rusty mechanic grumbled.
    • - مکانیک ترش‌رو غر می‌زد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد rusty

  1. adjective corroded
    Synonyms: decayed, oxidized, rust-covered, rusted
  2. adjective out of practice; inexperienced
    Synonyms: deficient, impaired, neglected, not what it was, sluggish, soft, stale, unpracticed, unqualified, weak
    Antonyms: experienced, practiced, talented

ارجاع به لغت rusty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rusty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rusty

لغات نزدیک rusty

پیشنهاد بهبود معانی