۷۰٪ تخفیف تا پایان اسفند - اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی 💚

بار به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

محموله

فونتیک فارسی

baar
اسم
load, lading, charge, cargo, truckload, shipload, haul, carload, freight

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

- باید بار را قبل‌از طوفان تخلیه کنیم.

- We need to unload the cargo before the storm hits.

- کامیون با بار سنگین آجر رسید.

- The truck arrived with a heavy truckload of bricks.
مسئولیت

فونتیک فارسی

baar
اسم
pressure, responsibility, overburden, weight, burden, bearing, brunt, demand, pinch, imposition

- او بار نقش جدیدش را شدیداً بر دوش خود حس می‌کرد.

- She felt the responsibility of her new role weighing heavily on her shoulders.

- او زیر بار انتظارات خانواده‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کرد.

- He struggled under the pressure of his family's expectations.
کالایی که با وسیله حمل می‌شود

فونتیک فارسی

baar
اسم
load, the quantity of a commodity carried by a vehicle

- کامیون با بار سنگینی از چوب رسید.

- The truck arrived with a heavy load of timber.

- او بار ون تحویل را قبل‌از حرکت بررسی کرد.

- She checked the load of the delivery van before departure.
محصول

فونتیک فارسی

baar
اسم
fruit, yield, fructification, crop

- بار درخت نماد رشد و شکوفایی است.

- The fruit of the tree symbolizes growth and prosperity.

- بار درختان سیب بیشتر از حد انتظار بود.

- The yield of the apple trees was higher than expected.
باره‌ی روی زبان

فونتیک فارسی

baar
اسم
fur, the white coating on the tongue

- بار همیشگی روی زبان می‌تواند نشانه‌ی برفک دهان باشد.

- A persistent fur on the tongue can be a sign of oral thrush.

- او سعی کرد با تمیزکننده‌ی زبان، بار را از زبانش پاک کند.

- He tried to scrape off the fur from his tongue with a tongue cleaner.
شارژ

فونتیک فارسی

baar
اسم
فیزیک charge

- الکترون دارای بار منفی است.

- The electron carries a negative charge.

- الکتریسیته‌ی ساکن ناشی از عدم تعادل بار الکتریکی است.

- Static electricity is caused by an imbalance of electric charge.
دفعه

فونتیک فارسی

baar
اسم
time, once, occasion, attempt, stretch, sitting, -fold

- من بارها به شما گفتم، لطفاً گوش کن.

- I've told you many times, please listen.

- فقط همین یک بار با شما موافقم.

- Just this once, I'll agree with you.
اجازه‌ی ملاقات با شخصی مهم

فونتیک فارسی

baar
اسم
audience, giving an audience

- پاپ به مقامات بلندپایه‌ی بازدید‌کننده بار خواهد داد.

- The Pope will give an audience to the visiting dignitaries.

- ملکه به هیئت نمایندگی در اتاق سلطنتی بار داد.

- The queen granted the delegation an audience in the throne room.
میخانه

فونتیک فارسی

baar
اسم
bar, saloon bar, public bar, saloon, tavern, public house, bar room, brasserie, pub

- او یک لیوان شراب در بار هتل سفارش داد.

- She ordered a glass of wine at the hotel bar.

- بار شب جمعه شلوغ و پرسروصدا بود.

- The public bar was crowded and noisy on Friday night.
کنار

فونتیک فارسی

-baar
سازه‌ی پیوندی
a combining form (meaning: shore, bank)

- دریابار

- seashore

- جویبار

- arroyo
درحال باریدن

فونتیک فارسی

-baar
سازه‌ی پیوندی
a combining form (meaning: shedding, pouring)

- خون‌بار

- shedding blood

- اشک‌بار

- weeping
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد بار

  1. مترادف:
    پاس دفعه مرتبه مرحله مره نوبت وعده وهله
  1. مترادف:
    بر ثمر ثمره حاصل محصول میوه
  1. مترادف:
    بنه توشه حمل محمول محموله
  1. مترادف:
    شرفیابی
  1. مترادف:
    رستوران کاباره مشروب‌فروشی میخانه
  1. مترادف:
    ثقل گرانی وزن
  1. مترادف:
    اجازه رخصت
  1. مترادف:
    جنین
  1. مترادف:
    رنج مشقت

ارجاع به لغت بار

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «بار» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/بار

لغات نزدیک بار

پیشنهاد بهبود معانی