فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Back

bæk bæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    backed
  • شکل سوم:

    backed
  • سوم شخص مفرد:

    backs
  • وجه وصفی حال:

    backing
  • شکل جمع:

    backs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb B2
    عقب، پس، به عقب، در عقب، از عقب
    • - Please step back.
    • - لطفاً به عقب برگردید.
    • - The children ran back to their parents with excitement.
    • - بچه‌ها با هیجان به سمت والدین خود دویدند.
    • - She looked back at him with a smile.
    • - با لبخند به او نگاه کرد.
    • - The car slowly backed into the parking spot.
    • - ماشین به‌آرامی به محل پارک برگشت.
  • adverb A2
    متقابلاً، در عوض
    • - If she hits her, She'll hit him back.
    • - اگر او را بزند، متقابلاً او را خواهد زد.
    • - If we hit him, He'll hit us back.
    • - اگر او را بزنیم، او متقابلاً ما را خواهد زد.
  • adverb A2
    در پاسخ
    • - I'm busy now - can I call you back?
    • - الان سرم شلوغ است - می‌توانم بعداً با شما تماس بگیرم؟
    • - I wrote to Susan several days ago, but she hasn't written back yet.
    • - چند روز پیش برای سوزان نامه نوشتم اما او هنوز پاسخی نداده است.
  • noun
    پشت، عقب
    • - in the back of the room
    • - در عقب اتاق
    • - the back of a knife
    • - پشت چاقو، لبه‌ی کند چاقو
    • - the back of the hand
    • - پشت دست
    • - the back of a carpet
    • - پشت فرش
  • noun countable A2
    کالبدشناسی پشت (به‌ویژه از گردن تا انتهای ستون فقرات)
    • - My back hurts.
    • - پشتم درد می‌کند.
    • - He has a tattoo on his back.
    • - روی پشتش تتو دارد.
    • - The chair has good support for your back.
    • - این صندلی تکیه‌گاه خوبی برای پشت شما دارد.
  • noun countable
    ورزش بک، عقب (بازیکن یا پستی به همین نام در برخی ورزش‌ها مثل فوتبال و فوتبال آمریکایی و راگبی)
    • - The fans cheered as the back scored a goal.
    • - وقتی بک گل زد هواداران تشویق کردند.
    • - The quarterback handed off the ball to the running back.
    • - کوارتربک توپ را به بازیکن عقب در حال دویدن داد.
  • verb - transitive C2
    پشتیبانی کردن، حمایت کردن، طرفداری کردن
    • - He is backed by labor unions.
    • - اتحادیه‌های کارگری او را پشتیبانی می‌کنند.
    • - He always backs his friends in times of need.
    • - او همیشه در مواقع ضروری از دوستانش حمایت می‌کند.
    • - backed by Bank Melli
    • - تضمین شده از سوی بانک ملی
    • - He backed up his brother's statements.
    • - او اظهارات برادرش را تأیید کرد.
  • verb - transitive
    روی ... شرط‌بندی کردن، روی ... شرط بستن (اسب و غیره)
    • - We should back that horse.
    • - باید روی آن اسب شرط ببندیم.
    • - The gambler chose to back the underdog in the match.
    • - قمارباز ترجیح داد در مسابقه روی بازیکن ضعیف شرط‌بندی کند.
    • - I decided to back my favorite team in the championship game.
    • - تصمیم گرفتم روی تیم محبوبم در بازی قهرمانی شرط‌بندی کنم.
  • verb - intransitive verb - transitive C2
    عقب‌عقب رفتن، پس‌پس رفتن، عقب‌عقب راندن، پس‌پس راندن، عقب راندن
    • - He backed into the room.
    • - عقب‌عقب وارد اتاق شد.
    • - She backed the car into the garage.
    • - ماشین را عقب‌عقب به داخل گاراژ راند.
  • verb - transitive
    پشت ... را پوشاندن (اغلب برای قوی‌تر یا ضخیم‌تر کردن آن)
    • - The artist backed the canvas.
    • - هنرمند پشت بوم را پوشاند.
    • - You should always back your photos with acid-free paper to prevent damage.
    • - برای جلوگیری از آسیب، همیشه باید عکس‌های خود را با کاغذ بدون اسید بپوشانید.
  • adjective
    پشتی، عقبی، عقب، پشت
    • - The back entrance is easier to access than the front one.
    • - دسترسی به ورودی پشتی راحت‌تر از ورودی جلویی است.
    • - The back door was left open all day.
    • - در عقب کل روز باز بود.
    • - The back entrance to the building is for employees only.
    • - ورودی پشتی ساختمان فقط برای کارمندان است.
  • adjective
    عقب‌افتاده، معوقه (اجاره و مالیات و غیره)
    • - The back taxes on the property were finally paid in full.
    • - مالیات عقب‌افتاده‌ی ملک سرانجام به‌طور کامل پرداخت شد.
    • - a back rent
    • - اجاره‌ی معوقه
  • noun countable
    پشتی، تکیه‌گاه (صندلی)
    • - Usually a stool does not have a back.
    • - معمولاً سه‌پایه پشتی ندارد.
    • - The back of the bench was made of wood.
    • - تکیه‌گاه نیمکت چوبی بود.
  • noun
    پشتکار
    • - Put some back side into the work!
    • - پشتکار به خرج بده!
    • - The team showed great teamwork and put their backs into finishing the project on time.
    • - تیم کار تیمی فوق‌العاده‌ای از خود نشان داد و برای به‌موقع تمام کردن پروژه پشتکار به خرج دادند.
  • noun
    جانورشناسی کالبدشناسی پشت
    • - The dog had a black back with white spots.
    • - سگ پشتی مشکی با خال‌های سفید داشت.
    • - The horse's back was strong.
    • - پشت اسب قوی بود.
  • noun
    کالبدشناسی ستون فقرات
    • - Sitting for long periods of time can cause strain on your back.
    • - نشستن طولانی‌مدت می‌تواند به ستون فقرات شما فشار وارد کند.
    • - The chiropractor recommended exercises to strengthen his back.
    • - متخصص کایروپراکتیک تمریناتی را برای تقویت ستون فقرات توصیه کرد.
  • noun informal
    ورزش کرال پشت
    • - She is the fastest in the back on our team.
    • - او در کرال پشت سریع‌ترین بازیکن تیم ما است.
    • - He always excels in the back.
    • - او همیشه در کرال پشت عالی است.
  • adverb
    پیش، قبل
    • - I saw them a few years back.
    • - چند سال پیش اون‌ها رو دیدم.
    • - The concert was a month back.
    • - کنسرت یک ماه قبل بود.
    • - She quit her job three months back.
    • - سه ماه قبل کارش رو رها کرد.
  • adjective
    دوردست، دورافتاده
    • - back country
    • - دهات دورافتاده
    • - The back roads were quiet.
    • - جاده‌های دوردست سوت‌وکور بود.
  • adjective
    زبان‌شناسی پسین (صدا)
    • - In the word "glove," the back vowel "o" is pronounced deep within the mouth.
    • - در لغت glove واکه‌ی پسین o در عمق دهان تلفظ می‌شود.
    • - The back sound in the word "cough" is produced deep in the throat.
    • - صدای پسین در لغت cough در عمق گلو تولید می‌شود.
  • adjective
    به عقب، معکوس
    • - I felt the burn in my muscles from the intense back action with oars.
    • - احساس گرمی عضلاتم در اثر حرکت به عقب با پارو را احساس کردم.
    • - The coach emphasized the importance of back action with oars.
    • - مربی بر اهمیت حرکات معکوس با پارو تأکید کرد.
  • adjective
    قدیمی (غیرجاری)
    • - a back copy of a newspaper
    • - نسخه‌ی قدیمی روزنامه
    • - The back issues of the magazine are stored in the basement.
    • - شماره‌های قدیمی مجله در زیرزمین نگهداری می‌شود.
  • verb - transitive
    تقویت کردن، تحکیم کردن، استحکام بخشیدن (اغلب با up می‌آید)
    • - The witness was able to back up the victim's statement.
    • - شاهد توانست اظهارات قربانی را تقویت کند.
    • - The data collected in the study backed up the scientist's hypothesis.
    • - داده‌های جمع‌آوری شده در این پژوهش فرضیه‌ی دانشمند را تحکیم کرد.
  • verb - transitive
    موسیقی همراهی کردن (اغلب با up می‌آید)
    • - Can you back me up with the guitar?
    • - آیا می‌توانید با گیتار من را همراهی کنید؟
    • - The drummer always knows how to back up the lead vocalist.
    • - طبل‌زن همیشه می‌داند که چگونه خواننده‌ی اصلی را همراهی کند.
  • verb - intransitive
    آب و هوا تغییر جهت دادن (باد) (در خلاف مسیر عقربه‌های ساعت)
    • - The wind began to back as the storm approached.
    • - با نزدیک شدن طوفان، باد شروع به تغییر جهت دادن کرد.
    • - She predicts the wind will back.
    • - پیش‌بینی می‌کند که باد تغییر جهت خواهد داد.
  • verb - intransitive
    بر پشت چیزی قرار داشتن (قسمت عقب رو به سمت چیزی باشد)
    • - The house backs up on a lake.
    • - پشت خانه به دریاچه است.
    • - Their house backs onto a circus.
    • - خانه‌ی آن‌ها بر پشت سیرک قرار دارد.
  • verb - transitive
    پشت‌نویسی کردن، ظهرنویسی کردن (سفته و غیره)
    • - The bank requires you to back your name on all cash withdrawals.
    • - بانک از شما می‌خواهد که نام خود را در تمام فرم‌های برداشت‌ نقدی پشت‌نویسی کنید.
    • - Please back the check.
    • - لطفاً چک را ظهرنویسی کنید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد back

  1. adjective end
    Synonyms: aback, abaft, aft, after, astern, back of, backward, behind, final, following, hind, hindmost, in the wake of, posterior, rear, rearmost, rearward, tail
    Antonyms: front
  2. adjective from earlier time
    Synonyms: delayed, elapsed, former, overdue, past, previous
    Antonyms: future
  3. noun end part
    Synonyms: aft, back end, backside, extremity, far end, hindpart, hindquarters, posterior, rear, reverse, stern, tail, tail end, tailpiece
    Antonyms: front
  4. verb support
    Synonyms: abet, abide by, advocate, ally, angel, assist, bankroll, boost, champion, countenance, encourage, endorse, favor, finance, give a boost, give a leg up, give a lift, go to bat for, grubstake, sanction, second, side with, sponsor, stake, stand behind, stick by, stick up for, subsidize, sustain, underwrite, uphold
    Antonyms: discourage, dissuade
  5. verb put in reverse direction
    Synonyms: backtrack, drive back, fall back, recede, regress, repel, repulse, retire, retract, retreat, reverse, turn tail, withdraw
    Antonyms: advance, go forward

Phrasal verbs

  • back and forth

    پس‌ و پیش، عقب‌ و جلو، از یک سو به سوی دیگر، در رفت‌وآمد بودن (حرکت در یک جهت و سپس در جهت مخالف)

    بده‌بستان، تبادل، دادوستد

  • back down

    جا زدن، عدول کردن، عقب‌نشینی کردن

  • back off

    عقب‌نشینی کردن، عقب کشیدن

  • back out (of)

    1- کناره‌گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن

  • go back on

    عهدشکنی کردن، بی‌وفایی کردن، خیانت کردن، عدول کردن، خلف وعده کردن، زیر حرف زدن، زیر قول خود زدن، حرف خود را عوض کردن

  • to come back

    برگشتن، پس آمدن

  • to give back

    پس دادن

  • drop back

    به عقب رفتن، جا افتادن

  • plow back

    سود کاری را به همان کار زدن، سود مرکب کردن

  • hold back

    جلوگیری کردن، مانع شدن

  • set back

    (ساعت را) عقب کشیدن

    عقب انداختن

    خرج برداشتن

  • roll back

    (قیمت) پایین آوردن

    عقب‌نشینی کردن

    لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن

  • cut back

    (مصرف یا هزینه) کاهش دادن، کاستن، کم کردن

  • give back

    پس دادن، برگرداندن

    کمک‌ دادن، همکاری کردن، هم‌بخشی کردن

  • come back

    مراجعت کردن، بازگشتن، برگشتن، بازآمدن

    برگشتن به حالت قبل، دوباره رواج یافتن، دوباره باب شدن

    برگرداندن، پس دادن

  • throw back

    ترقی و پیشرفت را عقب انداختن، باعث تأخیر شدن

  • answer back

    گستاخانه پاسخ دادن، حاضر جوابی کردن

  • back into

    تکیه کردن به باخت تیم دیگر برای راهیابی به فصل بعدی

  • back onto

    پشت وسیله‌ای به چیزی بودن

    مشرف بودن به چیزی از پشت

  • back out

    پشت‌ورو کردن وسیله‌ای از فاصله‌ی محدود

    دبه کردن، جا زدن

    بر هم زدن، لغو کردن

  • bring back

    برگرداندن

    به یاد کسی آوردن

  • get back

    بازگشتن

    پس گرفتن، بازیافتن

    تلافی کردن، انتقام گرفتن

    کنار رفتن، کنار کشیدن، رفتن از جایی به جای دیگر

  • get back at

    انتقام گرفتن، تلافی کردن

  • get back to

    مجددا ارتباط برقرار کردن، دوباره علاقمند شدن

  • go back

    به جایی برگشتن، مراجعه کردن

  • keep back

    فاصله را حفظ کردن

  • kick back

    استراحت کردن

  • knock back

    حیرت‌زده کردن

    (مشروبات الکلی) سر کشیدن، لاجرعه نوشیدن

    رد کردن، نپذیرفتن

  • look back

    به گذشته فکر کردن

  • put back

    سر جای خود گذاشتن

    عقب انداختن، موکول کردن

    (ساعت) عقب کشیدن

  • run back

    (کسی را با ماشین) به خانه رساندن

    (فیلم یا کاست را) به عقب برگرداندن

  • send back

    مرجوع کردن، پس فرستادن

    یادآوری کردن

  • stand back

    عقب ایستادن، عقب رفتن

  • take back

    حرف خود را پس گرفتن

    گذشته را به یاد آوردن

    ادامه دادن رابطه

    پس گرفتن چیزی

    پس دادن (جنس خریداری شده)

  • turn back

    برگشتن

    برگشتن به وضعیت قبل

    مانع شدن

    با شرایط قبلی خود را تطبیق دادن

    تا باز کردن

  • try back

    مجدداً تماس گرفتن

  • spring back

    به جای اول خود برگشتن

  • pay back

    بازپرداخت کردن

    تلافی کردن، جبران کردن

  • plough back

    سرمایه‌گذاری مجدد

    با سختی جلو رفتن و انجام دادن

  • scale back

    کاهش دادن، کم کردن

  • step back

    تأمل کردن، دست نگه داشتن

    پا پس کشیدن

  • think back

    به‌ خاطر آوردن‌

  • bounce back

    (پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن

  • bat around (or bat back and forth)

    به تفصیل مورد بحث قرار دادن، دقیقاً بررسی کردن

  • beat back

    پس زدن، عقب نشاندن

  • bite back

    جلو دهان خود را گرفتن، از حرف زدن خودداری کردن

  • call back

    تلفنی جواب دادن، متقابلاً تلفن زدن

    بازخواندن، به مراجعت دعوت کردن

  • cast back

    1- به گذشته رجوع کردن، عطف به گذشته کردن 2- به اجداد خود شباهت داشتن

  • choke back

    جلو گریه یا احساسات خود را گرفتن

  • claw back (money, etc.)

    (انگلیس) به زور یا ترفند پس گرفتن

  • die back (or die down)

    (گیاه) تا ریشه خشکیدن

  • double back

    1- تا کردن یا لا زدن 2- (از همان راه آمده) بازگشتن

  • draw back

    عقب کشیدن، عقب نشستن، پس کشیدن

  • fade back

    (فوتبال امریکایی) عقب رفتن به منظور پراندن توپ، قهقراروی

  • fall back

    عقب‌نشینی کردن، پس‌کشیدن

  • fall back on (or upon)

    1- دوباره پناه بردن، ملتمس شدن به 2- عقب‌نشینی کردن به

  • fight back

    متقابلا جنگیدن، مبارزه کردن، مقابله به مثل کردن، متقابلا حمله کردن

  • fight down (or back)

    برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن

  • hang back (or off)

    (مثلاً به واسطه‌ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن، جلو نرفتن

  • hark back (to)

    (سخن یا اندیشه) بازگشتن به، عطف کردن به

  • hit back

    ضربه‌ی متقابل زدن، پس زدن، تلافی کردن

  • keep (something) back

    1- از افشا یا اقرار خودداری کردن، بروز ندادن، در خود نگه‌ داشتن

    2- بخشی از چیزی را نگه داشتن یا ندادن

  • snap back

    (از بیماری یا نومیدی یا شکست و غیره) بهبودی حاصل کردن، بهبود یافتن

  • start back

    آغاز به بازگشت کردن، مراجعت را شروع کردن

  • talk back

    پیش‌جوابی کردن، حاضر‌جوابی کردن، تو روی کسی ایستادن

  • win (something or someone) back

    (چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)، دوباره به‌دست آوردن، باز یافتن

  • write back

    کتبی پاسخ دادن

  • cut back on

    کمتر مصرف کردن

  • get back into

    از سر گرفتن، مجددا شروع کردن، مجددا ارتباط برقرار کردن، دوباره علاقمند شدن

  • grow back

    مجددا رشد کردن، دوباره روییدن

  • back away

    عقب رفتن، عقب‌نشینی کردن

Collocations

Idioms

  • back and fill

    (کشتی بادبانی) ویراژ دادن، به چپ و راست رفتن

  • back and forth

    پس‌ و پیش، عقب‌ و جلو، از یک سو به سوی دیگر، در رفت‌وآمد بودن (حرکت در یک جهت و سپس در جهت مخالف)

  • back to your seats!

    برگردید به جای قبلی خود!، به جای خود برگردید!

  • back water

    1- (قایقرانی) با پارو یا پروانه‌ی موتور قایق را به عقب راندن، در جهت عکس راندن 2- از ادعای خود صرف‌نظر کردن، مجاب شدن، تصدیق کردن، لنگ انداختن

  • be (flat) on one's back

    بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن

  • behind someone's back

    یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه

  • get off someone's back

    دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن، کوتاه آمدن، بیخیال شدن، دست برداشتن، تنها گذاشتن

  • get (or put) one's back up

    (عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن

  • turn one's back on

    1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن

  • with one's back to the wall

    در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر

  • sit back

    آرام گرفتن، استراحت کردن، سخت نگرفتن

  • back the wrong horse

    (در مسابقه‌ی اسب‌دوانی) روی اسب بازنده شرط‌بندی کردن، (مجازی) طرف بازنده را گرفتن، از بازنده حمایت کردن، راه غلط رفتن، اشتباه محاسبه کردن، شریک بد گزیدن

  • back to (or at) square one

    از اول، از خان اول، دوباره از سر

  • break the back (of)

    کمر (کسی یا چیزی را) شکستن، از پای در آوردن

  • cast one's mind back to a time in the past

    به زمان گذشته اندیشیدن، در فکر گذشته بودن

  • pay a person back in the same coin

    معامله‌ی به مثل کردن، اقدام متقابل کردن، تقاص گرفتن

  • like water off a duck's back

    بی‌تأثیر، بی‌واکنش

  • come back (or down) to earth

    واقع‌بین شدن، از عرش به زیر آمدن

  • a monkey on one's back

    (عامیانه) 1- اعتیاد 2- هر مسئله یا وسواس ناراحت‌کننده

  • get one's own back

    (انگلیس- عامیانه) انتقام گرفتن، به حساب کسی رسیدن

  • a pat on the back

    1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن

  • pin someone's ears back

    (عامیانه) به شدت کتک زدن یا شکست دادن یا نکوهش کردن

  • make a rod for one's own back

    برای خود دردسر درست کردن، خود را در مخمصه قرار دادن

  • you scratch my back and i'll scratch yours

    اگر تو به من کمک کنی من هم به تو کمک خواهم کرد

  • be no skin off one's back (or nose)

    (عامیانه) عین خیال کسی نبودن، اصلاً به کسی آسیب نرساندن

  • slap somebody on the back

    (به منظور تشویق و غیره) دست بر شانه یا پشت کسی زدن

  • stab in the back

    1- ضربه‌ی ناجوانمردانه از عقب 2- خیانت غیرمنتظره، خیانت به دوست، از پشت خنجر زدن

  • the last straw (that breaks the camel's back)

    آخرین کاه (که کمر شتر را می‌شکند)، رسیدن کارد به استخوان، تجاوز از حد

  • have one's back to the wall

    راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن

  • behind one's back

    پشت کسی، مخفیانه، پشت سر کسی (کاری کردن یا چیزی گفتن)

  • go back to square one

    به خانه‌ی اول برگشتن، از خانه‌ی اول شروع کردن

ارجاع به لغت back

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «back» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/back

لغات نزدیک back

پیشنهاد بهبود معانی