با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Chairman

ˈtʃermən ˈtʃeəmən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    chairmen

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B2
    مدیر، رئیس
    • - chairman of the board
    • - رئیس هیئت مدیره
    • - chairman of the history department
    • - رئیس بخش تاریخ (دانشگاه)
  • verb - transitive
    ریاست کردن، اداره کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد chairman

  1. noun authority
    Synonyms: administrator, captain, chair, chairperson, chairwoman, director, introducer, leader, moderator, monitor, president, presider, principal, prolocutor, speaker, spokesman, toastmaster

ارجاع به لغت chairman

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chairman» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chairman

لغات نزدیک chairman

پیشنهاد بهبود معانی