امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Maritime

ˈmærətaɪm ˈmærətaɪm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
بحری، دریایی، وابسته به بازرگانی دریایی، وابسته به دریانوردی، استان بحری یا ساحلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- maritime provinces
- استان‌های ساحلی
- maritime farmers
- کشاورزان کرانه
- maritime laws
- قوانین دریانوردی
- England is still considered a major maritime power.
- انگلستان هنوز یک قدرت عمده‌ی دریایی محسوب می‌شود.
- maritime climate
- آب‌وهوای کرانه‌ای
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد maritime

  1. adjective nautical
    Synonyms:
    aquatic deep-sea marine naval oceangoing oceanic pelagic seafaring seagoing
  1. adjective concerning the sea
    Synonyms:
    abyssal aquatic coastal deep-sea hydrographic littoral maritime natatorial nautical naval navigational Neptunian oceangoing oceanic oceanographic of the sea pelagic saltwater sea seafaring seagoing seashore seaside shore

ارجاع به لغت maritime

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «maritime» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/maritime

لغات نزدیک maritime

پیشنهاد بهبود معانی