پرتاب کردن، انداختن، پرت کردن
Don't throw your garbage out of the window.
زبالهی خود را از پنجره به بیرون نیندازید.
He threw the ball to me.
توپ را به طرفم انداخت.
The natives threw their spears at the plane.
بومیان نیزههای خود را به طرف هواپیما پرتاب کردند.
He threw his clothes into the suitcase.
لباسهایش را توی چمدان پرت کرد.
He was thrown by a horse.
اسب او را انداخت.
انداختن (به سویی) (مو و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The wind threw back her hair as she walked along the beach.
وقتی که در کنار ساحل راه میرفت، باد موهایش را عقب انداخت.
He threw back her hair and kissed her forehead.
موهایش را عقب انداخت و پیشانی او را بوسید.
گیج کردن
The complex math problem seemed designed to throw even the most talented students.
به نظر میرسید که این مسئلهی پیچیدهی ریاضی برای گیج کردن حتی بااستعدادترین دانشآموزان طراحی شده است.
His question threw me.
سؤالش من را گیج کرد.
The sudden changes in the game plan threw us.
تغییرات ناگهانی در برنامهی بازی ما را گیج کرد.
The news threw us.
آن خبر ما را گیج کرد.
عمداً باختن (در مسابقه و غیره)
He decided to throw the basketball game.
او تصمیم گرفت بازی بسکتبال را عمداً ببازد.
He agreed to throw the match for a large sum of money.
او قبول کرد که در بازی در ازای مبلغ هنگفتی عمداً ببازد.
دادن، برگزار کردن (مهمانی و سور)
David threw a party in honor of his friend.
داود به افتخار دوستش سور داد.
I want to throw a party for my birthday next week.
میخواهم هفتهی آینده برای تولدم مهمانی برگزار کنم.
هنر شکل دادن (به خاک رس) (روی چرخ کوزهگری یا سفالگری)
She learned how to throw clay on the wheel during her pottery class.
او در کلاس سفالگری یاد گرفت که چگونه به خاک رس روی چرخ شکل بدهد.
He has been throwing clay for years and has mastered the technique.
سالهاست به خاک رس شکل میدهد و به این تکنیک مسلط است.
پرتاب
His throw was too high.
پرتاب (توپ توسط) او خیلی بلند بود.
The child's throw wasn't strong enough to reach the other side of the pool.
پرتاب کودک آنقدر قوی نبود که به آن طرف استخر برسد.
کاور، شال (تکهپارچهی بزرگی که برای پوشاندن صندلی و مبل و غیره از آن استفاده میشود)
I bought a beautiful throw to drape over my new leather sofa.
کاور زیبایی خریدم تا روی مبل چرمی جدیدم بیندازم.
The luxurious velvet throw enhanced the appearance of the old recliner.
شال مخملی مجلل ظاهر مبل راحتی قدیمی را بهتر کرده است.
روانه کردن (گلوله و غیره)
She demonstrated her marksmanship skills with this rifle that can throw a bullet a mile.
او مهارتهای تیراندازیاش را با تفنگی نشان داد که میتواند گلوله را یک مایل روانه کند.
The military equipped their soldiers with a rifle that can throw a bullet a mile.
ارتش سربازان خود را با تفنگی مجهز کرد که میتواند گلوله را یک مایل روانه کند.
به زمین انداختن
He decided to throw the old vase off the table.
تصمیم گرفت گلدان قدیمی را از روی میز به زمین بیندازد.
She threw her opponent.
حریفش را به زمین انداخت.
انداختن (در موقعیت یا وضعیت خاصی قرار دادن)
They threw him into prison.
او را به زندان انداختند.
He threw his arms around her.
دستانش را دور او انداخت.
پوشیدن (با on)، درآوردن (با off) (با عجله)
She threw on a coat over her shoulder and ran out.
کت را با شتاب پوشید و به خارج دوید.
He would often throw off his dirty clothes.
او لباسهای کثیفش را اغلب با عجله درمیآورد.
به کار گرفتن
He decided to throw in all his knowledge and experience to solve the complex problem.
او تصمیم گرفت تمام دانش و تجربهاش را برای حل این مشکل پیچیده به کار گیرد.
She was determined to throw in every effort necessary to achieve her lifelong dream.
او مصمم بود تمام تلاشش را برای رسیدن به رؤیای همیشگیاش به کار گیرد.
ساختن
They decided to throw in a new staircase for better accessibility.
تصمیم گرفتند برای دسترسی بهتر، راهپلهی جدیدی بسازند.
They threw a bridge over the river.
یک دهنه پل روی رودخانه ساختند.
آوردن (با انداختن تاس)، ریختن (تاس)
He threw a double five.
جفت پنج آورد.
He threw a six.
شش آورد.
انداختن، افکندن (نور و سایه و غیره)
The projector threw a clear image onto the screen.
پروژکتور تصویر واضحی را روی صفحه انداخت.
As the day progressed, the sun threw long shadows on the mountains.
با گذشت روز، خورشید سایههای بلندی بر کوهها افکند.
زاییدن
The cow will throw her calf in the springtime.
گاو در بهار گوسالهاش را میزاید.
My neighbor's mare threw a beautiful foal last night.
مادیان همسایه ام دیشب کُرهی زیبایی را زایید.
کشیدن (دسته و غیره)
To change gears, you must throw the lever.
برای تعویض دنده باید دسته را بکشی.
He threw in the lever quickly.
دسته را بهسرعت کشید.
انداختن (رسوب)
When the wine throws sediment, it's a sign of its natural maturation process.
وقتی شراب رسوب میاندازد، نشانهای از فرایند رسیدن طبیعی آن است.
Don't be alarmed if the wine throws sediment; it's a natural occurrence.
اگر شراب رسوب میاندازد، نگران نباشید؛ اتفاقی طبیعی رخ میدهد.
ورزش پرتاب (نوعی تکنیک در کشتی و جودو)
The coach emphasized the importance of footwork and timing in executing a successful throw.
مربی بر اهمیت حرکت پا و زمانبندی در اجرای پرتاب موفق تأکید کرد.
The wrestler's throw was met with the cheer from the crowd.
پرتاب این کشتیگیر تشویق تماشاچیان را بهدنبال داشت.
پوشاک شال
Her favorite throw, a gift from her grandmother, kept her warm on chilly nights.
شال محبوبش که هدیهای از مادربزرگش بود، او را در شبهای سرد گرم نگه میداشت.
The colorful throw matched perfectly with her outfit.
این شال رنگارنگ کاملاً با لباس او جور بود.
زمینشناسی افت (میزان جابهجایی عمودی انجامشده توسط گسل)
Geologists study the throw of faults.
زمینشناسان افت گسلها را بررسی میکنند.
The throw of the fault was measured to be several meters.
افت گسل چندین متر اندازهگیری شد.
ترقی و پیشرفت را عقب انداختن، باعث تأخیر شدن
اشانتیون دادن، هدیه تبلیغاتی دادن
درآوردن، از تن کندن (لباس) (با عجله)
از شر چیزی راحت شدن، از سر وا کردن
گمراه کردن
سردرگم کردن، گیج کردن
سر هم کردن، فیالبداهه گفتن (نوشته و شعر)
با شتاب لباس پوشیدن
ترک کردن، دست برداشتن، رها کردن، صرفنظر کردن
1- (با شتاب و بیدقتی) ساختن، سرهمبندی کردن 2- (با هم) آشنا کردن
استفراغ کردن، بالا آوردن، قی کردن
(مشکلات، ایدهها و...) ایجاد کردن، پدید آوردن، به وجود آوردن، انجامیدن، منجر شدن
(شغل) دست کشیدن، رها کردن، استعفا دادن، کنار گذاشتن
سبب افتادن شدن، طرد کردن، رد کردن
تقصیر را به گردن کسی گذاشتن
دستپاچه و هراسان کردن، دچار ترس و هیجان کردن
throw a monkey wrench into (something)
چوب لای چرخ گذاشتن، خرابکاری کردن
چیزی را روشن یا آشکار کردن، روشنگری کردن، معلوم کردن
برای جلب محبت یا عشق کسی سخت کوشیدن
(با حرارت و پشتکار) به کاری پرداختن، دست به کار شدن
throw oneself on (or upon) someone
دست به دامن کسی شدن
اعمال نفوذ کردن، از قدرت خود سوء استفاده کردن
از نفوذ و قدرت خود سوءاستفاده کردن
1- (ناگهان وکاملاً) باز کردن، (در و غیره) چهار تاق کردن 2- رفع محدودیت کردن
دل به دریا زدن، احتیاط را کنار گذاشتن (انجام دادن کاری بدون نگرانی در مورد خطر یا شکست یا نتایج منفی آن)
throw (or cast) on the scrapheap
دور انداختن
to throw the baby out with the bathwater
تر و خشک را با هم سوزاندن، خوب و بد را با هم از دست دادن
احتیاط را کنار گذاشتن، به سیم آخر زدن
throw (fling) dirt at somebody
پشت سر کسی بدگویی کردن
گمراه کردن، گول زدن
خیلی خشمگین شدن، اعراض کردن، (از شدت خشم و غیره) از خود بیخود شدن، بیتابی کردن
به مبارزه طلبیدن، نفسکش طلبیدن
دل کندن (از چیزی)، مأیوس شدن، چشم از چیزی پوشیدن
وارد مبارزه شدن، خود را نامزد انتخاباتی کردن
(امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن
(موضوع و غیره) روشن کردن، آشکار کردن
throw in one's lot with somebody
سرنوشت خود را با کسی در آمیختن، شریک شدن (با کسی)
چوب لای چرخ گذاشتن، کارشکنی کردن
دور انداختن
people who live in glass houses should not throw stone
اشخاص آسیبپذیر نباید به دیگران حمله کنند، شیشهفروش نباید سنگپرانی کند
put (or throw) somebody off the scent
(بهویژه با دادن اطلاعات غلط) گمراه کردن، موجب پی گم کردن شدن
(بهویژه مشتزنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن
فاصلهی کم، در نزدیکی
(عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن
throw a wrench into (something)
(چیزی را) مختل کردن، از کار انداختن، خرابکاری کردن
تسلیم شدن، کم آوردن، کنار کشیدن، جا زدن، شکست را پذیرفتن، پا پس کشیدن، انصراف دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «throw» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/throw