مقام به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • شغل، جایگاه اجتماعی
  • فونتیک فارسی

    maghaam
  • اسم
    post, office, job, bench, berth, position, rank, status, standing
    • - مقام انتصابی

    • - an appointive position
    • - تیزهوشی و پرکاری او را به مقام رفیعی رساند.

    • - Intelligence and hard work carried him to a high position.
    • - او شش سال مقام ریاست‌جمهوری را به عهده داشت.

    • - He filled the office of presidency for six years.
  • دارنده‌ی شغل و سمت اداری
  • فونتیک فارسی

    maghaam
  • اسم
    official, officer, officeholder, incumbent, authority, person in charge
    • - یکی از مقامات عالی‌رتبه‌ی این بانک

    • - one of this bank's high-ranking officials
    • - مقامات نتایج انتخابات را اعلام کردند.

    • - The officials announced the results of the election.
  • جا، جایگاه، مکان
  • فونتیک فارسی

    maghaam
  • اسم
    place, location
    • - گویی نمی‌توانم مقامم در دنیا را پیدا کنم.

    • - I can't seem to find my place in this world.
    • - مقامی آرام

    • - a peaceful place
  • وضعیت فاصله‌ی پرده و نیم‌پرده میان نت‌های هشتگانه‌ی گام
  • فونتیک فارسی

    maghaam
  • اسم
    موسیقی tone or mode, tonality
    • - مقام موسیقی سمفونی

    • - the music tonality of the symphony
    • - مقام از ماژور به مینور تغییر کرد.

    • - The tonality shifted from major to minor.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد مقام

ارجاع به لغت مقام

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «مقام» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ تیر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/مقام

پیشنهاد بهبود معانی