جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
۵۰٪ تخفیف دانشجویی برای اشتراک هوش مصنوعی تا پایان تیر 🧑🏻🎓
خرید اشتراک
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 31)
به طور موافق
به طور موثر
به طور موثر و مفید
به طور موجز
به طور موجز و مختصر
به طور موجه
به طور مورب
به طور موروثی
به طور موزون
به طور موزون و هماهنگ
به طور موسمی
به طور موضعی
به طور موضوعی
به طور موعظه مانند
به طور موفقیت آمیز
به طور موقت
به طور مه آلود
به طور مه گرفته
به طور مهرآمیز
به طور مهلک
به طور مهم
به طور نا سالم
به طور ناآشکار
به طور ناآشنا
به طور ناآهنگین
به طور ناامن
به طور نابرابر
به طور نابهنجار
به طور نابهنگام
به طور ناتمام
به طور ناتمام ساختن
به طور ناثابت
به طور ناچیز
به طور ناخوانا
به طور ناخوشایند
به طور نادر
به طور ناراحت
به طور ناراحت کننده
به طور ناروا
به طور نازک
به طور نازیبا
به طور ناسزا آمیز
به طور ناشایست
به طور ناشایسته
به طور ناشایسته خرج کردن
به طور ناشناس
به طور ناصاف
به طور نافذ
به طور ناقص
به طور ناکامل
به طور ناگوار
به طور ناگهانی
به طور نامتجانس
به طور نامحدود
به طور نامرئی
به طور نامربوط
به طور نامرتب
به طور نامساوی
به طور نامشابه
به طور نامشخص
به طور نامشروع
به طور نامعقول
به طور نامفهوم
به طور نامناسب
به طور نامنسجم
به طور نامنظم
به طور ناموجه
به طور ناوابسته
به طور ناوابسته کار کردن
به طور ناویخته
به طور ناهنجار
به طور نتیجه بخش
به طور نحیف
به طور ندانسته
به طور نرم
به طور نرم و براق
به طور نزار
به طور نسبتا متوسط
به طور نسبی
به طور نسنجیده
به طور نظری
به طور نفرت آور
به طور نفرت انگیز
به طور نفسانی
به طور نفهمیدنی
به طور نکوهیده
به طور نگران کننده
به طور نگفتنی
به طور نم کشیده
به طور نمادی
به طور نمایشی
به طور نموداری
به طور ننگاور
به طور نواختنی
به طور نوید بخش
به طور نهادی
به طور نهانی
به طور نیابتی
به طور نیایش آمیز
به طور نیشدار
به طور نیمگرم
به طور نیمه خودآگاه
به طور نیمه مست
به طور وابسته
به طور وارونه
به طور واضح
به طور واضح و فشرده
به طور وافر
به طور واقعی
به طور والا
به طور وانمودین
به طور واهی
به طور وحشتناک
به طور وخیم
به طور ورم کرده
به طور وسواس گونه
به طور وسوسه انگیز
به طور وصف ناپذیر
به طور ولرم
به طور ویرانگر
به طور ویژه
به طور هذیانی
به طور هر سه سال یک بار
به طور هراس انگیز
به طور هرزه
به طور هرساله
به طور هم مرکز
به طور هماهنگ
به طور همایشی
به طور همایند
به طور همزمان
به طور همساز
به طور همسان
به طور همگانی
به طور همنهشته
به طور همه گیر
به طور همیشگی
به طور هندسی
به طور هنگفت
به طور هول انگیز
به طور هولناک
به طور هیز
به طور یدکی
به طور یدی
به طور یقین گفتن
به طور یک جانبه
به طور یک جور
به طور یکجا
به طور یکنواخت
به طور یگانه
به طورآرامبخش
به طورآسوده
به طورآسیب پذیر
به طورآلی
به طورآهنگین
به طورآیینی
به طوراجمالی
به طوراحمقانه
به طوراختیاری
به طوربنیانی
به طوربی ادبانه
به طوربی تکان
به طوربی روح
به طورپر اطناب
به طورپرشکوه
به طورپرنشاط
به طورتر
به طورترانما
به طورترشرو
به طورترشیده
به طورتنگ
به طورثمربخش
به طورجا افتاده
به طورچسبان
به طورحجیم
به طورخراش دهنده
به طورخشک
به طورخمیر مانند
به طوردردآور
به طوردرست
به طورسربسته
به طورسرسری
به طورشاق
به طورشفاف
به طورشق
به طورشگرف
به طورشهوت انگیز
به طورصامت
به طورعالی
به طورغلط
به طورغلیظ
به طورغم افزا
به طورفطری
به طورقانونی
به طورقرینه
به طورقطع قطعا
به طورکامل
به طورکم عمق
به طورکنجکاوی انگیز
به طورمات
به طورمبهم
به طورمتناوب انجام دادن
به طورمحزون
به طورمحکم
به طورمحیلانه
به طورمداوم
به طورمذموم
به طورمرئی
به طورمستحق
به طورمضر
به طورمعتدل
به طورمندرس
به طورموثر
به طورموثق
به طورمهم
به طوری
به طوری که
به طوریکنواخت
به طول
به طول سه متر
به طیب خاطر
به ظهور رساندن
به ظهور رسانی
به ظهوررسیدن
به عالم اسفل
به عالم خواب و خیال فرورفتن
به عالم هپروت رفتن
به عبارت دیگر
به عبارتی دیگر
به عجله
به عجله انداختن
به عرش رساندن
به عرشه کشتی وارد شدن
به عرض
به عرض دو متر
به عرض رساندن
به عرض رسیدن
به عرق ریزی انداختن
به عضویت پذیرفتن
به عضویت درآوردن
به عضویت درآوری
به عقب بردن تشدید
به عقد نکاح درآوردن
به عقل گنجیدن
به عقیده
به عقیده من
به علاوه
به علت
به علت اینکه
به علت خیسی
به عمق پوست
به عمل آمدن
به عمل آوردن
به عمل آوردن آبجو
به عمل آورنده
به عمل آوری
به عمل گذاری
به عمل نیامده
به عنف
به عنوان
به عنوان بپا عمل کردن
به عنوان پرستار کار کردن
به عنوان دلیل ذکر کردن
به عنوان شعبه پذیرفتن
به عنوان عضو پذیرفتن
به عنوان مانکن کارکردن
به عنوان مثال ذکر کردن
به عنوان معرفی
به عنوان ندیمه عمل کردن
به عنوان نمونه ذکر کردن
به عنوان وام
به عنوان هموند عمل کردن
به عنوان یک شخص
به عوض
به عهده
به عهده کسی گذاشتن
به عهده گرفتن
به عهده گرفتن رسما
به عهده گرفتن هزینه و مخارج
به عهده گیری
به عهده نگرفتن
به عینه
به غارت رفتن
به غایت
به غروب نزدیک شدن
به غضب آوردن
به غلط
به غلط قضاوت کردن
به غلط نام بردن
به غلط وانمود کردن
به غلطافتادن
به غنیمت بردن
به غیر
به غیر از
به فاصله دوروز
به فاصله زیاد
به فراخور
به فراموشی سپردن
به فرجام رساندن
به فرزند خواندگی پذیرفتن
‹
1
2
...
28
29
30
31
32
33
34
...
39
40
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
section
relationship
refresh
quality
privacy
orca
mute
miss
long
english
close
extragalactic
intergalactic
intragalactic
give someone the benefit of the doubt
کاپشن
کندر
گل مریم
گرجستان
مادربزرگ
مانتو
ران
شغال
شغل
شاشیدن
سرماخوردگی
زنبور
زوری
دغدغه
یک