Fast Dictionary - فست دیکشنری
فهرست فهرست
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم AI
  • نرم‌افزار‌ها
    • نرم‌افزار اندروید مشاهده
      نرم‌افزار اندروید
    • نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
      نرم‌افزار آی او اس
    • افزونه‌ی کروم مشاهده
      افزونه‌ی کروم
  • تماس با ما
  • درباره‌ی ما
  • خرید اشتراک
  • وبلاگ
  • لغات من
  • الف
  • ب
  • پ
  • ت
  • ث
  • ج
  • چ
  • ح
  • خ
  • د
  • ذ
  • ر
  • ز
  • ژ
  • س
  • ش
  • ص
  • ض
  • ط
  • ظ
  • ع
  • غ
  • ف
  • ق
  • ک
  • گ
  • ل
  • م
  • ن
  • و
  • ه
  • ی

لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 32)

  • به طور هول انگیز
  • به طور هولناک
  • به طور هیز
  • به طور یدکی
  • به طور یدی
  • به طور یقین گفتن
  • به طور یک جانبه
  • به طور یک جور
  • به طور یکجا
  • به طور یکنواخت
  • به طور یگانه
  • به طورآرامبخش
  • به طورآسوده
  • به طورآسیب پذیر
  • به طورآلی
  • به طورآهنگین
  • به طورآیینی
  • به طوراجمالی
  • به طوراحمقانه
  • به طوراختیاری
  • به طوربنیانی
  • به طوربی ادبانه
  • به طوربی تکان
  • به طوربی روح
  • به طورپر اطناب
  • به طورپرشکوه
  • به طورپرنشاط
  • به طورتر
  • به طورترانما
  • به طورترشرو
  • به طورترشیده
  • به طورتنگ
  • به طورثمربخش
  • به طورجا افتاده
  • به طورچسبان
  • به طورحجیم
  • به طورخراش دهنده
  • به طورخشک
  • به طورخمیر مانند
  • به طوردردآور
  • به طوردرست
  • به طورسربسته
  • به طورسرسری
  • به طورشاق
  • به طورشفاف
  • به طورشق
  • به طورشگرف
  • به طورشهوت انگیز
  • به طورصامت
  • به طورعالی
  • به طورغلط
  • به طورغلیظ
  • به طورغم افزا
  • به طورفطری
  • به طورقانونی
  • به طورقرینه
  • به طورقطع قطعا
  • به طورکامل
  • به طورکم عمق
  • به طورکنجکاوی انگیز
  • به طورمات
  • به طورمبهم
  • به طورمتناوب انجام دادن
  • به طورمحزون
  • به طورمحکم
  • به طورمحیلانه
  • به طورمداوم
  • به طورمذموم
  • به طورمرئی
  • به طورمستحق
  • به طورمضر
  • به طورمعتدل
  • به طورمندرس
  • به طورموثر
  • به طورموثق
  • به طورمهم
  • به طوری
  • به طوری که
  • به طوریکنواخت
  • به طول
  • به طول سه متر
  • به طیب خاطر
  • به ظهور رساندن
  • به ظهور رسانی
  • به ظهوررسیدن
  • به عالم اسفل
  • به عالم خواب و خیال فرورفتن
  • به عالم هپروت رفتن
  • به عبارت دیگر
  • به عبارتی دیگر
  • به عجله
  • به عجله انداختن
  • به عرش رساندن
  • به عرشه کشتی وارد شدن
  • به عرض
  • به عرض دو متر
  • به عرض رساندن
  • به عرض رسیدن
  • به عرق ریزی انداختن
  • به عضویت پذیرفتن
  • به عضویت درآوردن
  • به عضویت درآوری
  • به عقب بردن تشدید
  • به عقد نکاح درآوردن
  • به عقل گنجیدن
  • به عقیده
  • به عقیده من
  • به علاوه
  • به علت
  • به علت اینکه
  • به علت خیسی
  • به عمق پوست
  • به عمل آمدن
  • به عمل آوردن
  • به عمل آوردن آبجو
  • به عمل آوردن طبق فرایند خاصی
  • به عمل آورنده
  • به عمل آوری
  • به عمل گذاری
  • به عمل نیامده
  • به عنف
  • به عنوان
  • به عنوان بپا عمل کردن
  • به عنوان پادو رستوران کار کردن
  • به عنوان پرستار کار کردن
  • به عنوان دلیل ذکر کردن
  • به عنوان رشته فرعی انتخاب کردن
  • به عنوان شعبه پذیرفتن
  • به عنوان صغری یا کبری ذکر کردن
  • به عنوان عضو پذیرفتن
  • به عنوان عضو علی البدل عمل کردن
  • به عنوان فعل معین و فعل مجهول
  • به عنوان مانکن کارکردن
  • به عنوان مثال ذکر کردن
  • به عنوان معرفی
  • به عنوان ندیمه عمل کردن
  • به عنوان نمونه ذکر کردن
  • به عنوان وام
  • به عنوان هموند عمل کردن
  • به عنوان یک شخص
  • به عوض
  • به عهده
  • به عهده کسی گذاشتن
  • به عهده گرفتن
  • به عهده گرفتن رسما
  • به عهده گرفتن هزینه و مخارج
  • به عهده گیری
  • به عهده نگرفتن
  • به عینه
  • به غارت رفتن
  • به غایت
  • به غروب نزدیک شدن
  • به غضب آوردن
  • به غلط
  • به غلط قضاوت کردن
  • به غلط نام بردن
  • به غلط وانمود کردن
  • به غلطافتادن
  • به غنیمت بردن
  • به غیر
  • به غیر از
  • به فاصله دوروز
  • به فاصله زیاد
  • به فراخور
  • به فراموشی سپردن
  • به فرجام رساندن
  • به فرزند خواندگی پذیرفتن
  • به فرزندی پذیرفتن
  • به فرض این که
  • به فروش رساندن
  • به فروش رسیدن
  • به فروش رفتن
  • به فساد کشاندن
  • به فعل آوردن
  • به فعل رسانی
  • به فکر افتادن
  • به فکر انداختن
  • به فکر چیزی افتادن
  • به فکر خطور دادن
  • به فکر خطور کردن مداوم
  • به فکر خطور ندادن
  • به فکر خود
  • به فکر رسیدن
  • به فکر فرورفتن
  • به فکرانداختن
  • به فوریت
  • به قاعده
  • به قتل رساندن
  • به قتل رسیدن
  • به قدر
  • به قدر امکان
  • به قدر سد جوع
  • به قدر کافی
  • به قدر گنجایش کشتی
  • به قدر یک چنگال پر
  • به قدر یک دامن پر
  • به قدر یک سبو
  • به قدر یک سر انگشت
  • به قدر یک گاز
  • به قدر یک واگن
  • به قدرکفایت
  • به قدرلزوم
  • به قدری
  • به قدری که
  • به قرار اطلاع
  • به قرار ذیل
  • به قرار زیر
  • به قرار مسموع
  • به قرار هر راس
  • به قرض انداختن
  • به قرعه کشی گذاشتن
  • به قسمی که
  • به قصد
  • به قطار
  • به قطعات بسیار کوچک
  • به قطعات کوچکتر تبدیل شدن
  • به قطعات کوچکتر تبدیل کردن
  • به قل قل آمدن
  • به قلاب زدن
  • به قلم آقای ح
  • به قوت خود باقی
  • به قول
  • به قول شما
  • به قول معروف
  • به قهقرا
  • به قهقرا رفتن
  • به قهقرارفتن
  • به قیاس آوردن
  • به قید احتیاط
  • به قید التزام آزاد کردن
  • به قیمت
  • به کار آمدن
  • به کار ادامه دادن موتور پس از چرخاندن سویچ خاموش
  • به کار افتادن
  • به کار افتادن موتور
  • به کار انداختن
  • به کار انداختن تنور
  • به کار انداختن دستگاه با چرخاندن دسته
  • به کار انداختن دیگ بخار
  • به کار انداختن ماشین
  • به کار انداختنی
  • به کار انداخته شده
  • به کار اندازنده
  • به کار بردن
  • به کار بردن ابزار با مهارت
  • به کار بردن با بی دقتی
  • به کار بردن با خشونت
  • به کار بردن با دست
  • به کار بردن روش های خودکار
  • به کار بردن روش های سوفسطایی
  • به کار بردن سفسطه
  • به کار بردن سلاح با مهارت
  • به کار بردن و ساییده کردن
  • به کار بردن و فرسوده کردن
  • به کار بردن واژه ها یا عبارت های غلط
  • به کار بردنی
  • به کار برده نشده
  • به کار برنده
  • به کار برنده پروژکتور
  • به کار بستن
  • به کار خور
  • به کار خوردن
  • به کار خوری
  • به کار دیگری هم خوردن
  • به کار رفتن به جای چیزی
  • به کار رفته
  • به کار زدن
  • به کار گرفتن
  • به کار گرفتن معلولین
  • به کار گماردن
  • به کار گماری
  • به کار گماشتن
  • به کار گیری
  • به کار نامناسبی گماشتن
  • به کار نبردن از این پس
  • به کار نبردن کشتی
  • به کار نبردن ماشین آلات
  • به کار نبردن هواپیما
  • به کار نخوردنی
  • به کارآموزی واداشتن
  • به کارانداختن
  • به کارانداز
  • به کاربردن
  • به کاربری
  • به کاربندی
  • به کارخور
  • به کاررفتن
  • به کارزدن
  • به کارزنی
  • به کارگرفتن
  • به کارگماری هم مسلکان
  • به کارگیری
  • به کارگیری آزاد
  • به کارهای پر هزینه و بی حاصل پرداختن
  • به کام
  • به کجا
  • به کدام محل
  • به کرات
  • به کرات بارها
  • به کردار
  • ‹
  • 1
  • 2
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • ...
  • 40
  • 41
  • ›

لغات تصادفی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

horsepower soak up discus starry sturgeon condescension social worker contribute to provision blandishment ecosystem aesthetically multicultural millennial Lost Generation Greatest Generation گوشت گوسفند درختستان یاقوت نوزاد داور جیش هیچکدام شانه خواهرزاده گوشی ابهت بهترین وان حمام طراح لباس پنبه
برخی از تلفظ‌های لغات توسط دانشگاه کمبریج ارائه شده‌اند دروازه پرداخت معتبر
فست دیکشنری
فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها

فست دیکشنری
دیکشنری مترجم AI ترجمه انگلیسی به فارسی خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
نرم‌افزارها
دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم راهنما
وبلاگ
گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
قوانین و ارتباط با ما
تماس با ما درباره‌ی ما حریم خصوصی قوانین و مقررات
فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
فست دیکشنری در اینستاگرام
فست دیکشنری در توییتر
فست دیکشنری در تلگرام
© 2007 - 2025 Fast Dictionary (Fastdic) All rights reserved.
Audio pronunciations copyright © Cambridge University Press.