جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 32)
به فکر خطور دادن
به فکر خطور کردن مداوم
به فکر خطور ندادن
به فکر خود
به فکر رسیدن
به فکر فرورفتن
به فکرانداختن
به فوریت
به قاعده
به قتل رساندن
به قتل رسیدن
به قدر
به قدر امکان
به قدر سد جوع
به قدر کافی
به قدر گنجایش کشتی
به قدر یک چنگال پر
به قدر یک دامن پر
به قدر یک سبو
به قدر یک سر انگشت
به قدر یک گاز
به قدر یک واگن
به قدرکفایت
به قدرلزوم
به قدری
به قدری که
به قرار اطلاع
به قرار ذیل
به قرار زیر
به قرار مسموع
به قرار هر راس
به قرض انداختن
به قرعه کشی گذاشتن
به قسمی که
به قصد
به قطار
به قطعات بسیار کوچک
به قطعات کوچکتر تبدیل شدن
به قطعات کوچکتر تبدیل کردن
به قل قل آمدن
به قلاب زدن
به قلم آقای ح
به قوت خود باقی
به قول
به قول شما
به قول معروف
به قهقرا
به قهقرا رفتن
به قهقرارفتن
به قیاس آوردن
به قید احتیاط
به قید التزام آزاد کردن
به قیمت
به کار آمدن
به کار افتادن
به کار افتادن موتور
به کار انداختن
به کار انداختن تنور
به کار انداختن دیگ بخار
به کار انداختن ماشین
به کار انداختنی
به کار انداخته شده
به کار اندازنده
به کار بردن
به کار بردن ابزار با مهارت
به کار بردن با بی دقتی
به کار بردن با خشونت
به کار بردن با دست
به کار بردن روش های خودکار
به کار بردن سفسطه
به کار بردن سلاح با مهارت
به کار بردن و ساییده کردن
به کار بردن و فرسوده کردن
به کار بردنی
به کار برده نشده
به کار برنده
به کار برنده پروژکتور
به کار بستن
به کار خور
به کار خوردن
به کار خوری
به کار دیگری هم خوردن
به کار رفتن به جای چیزی
به کار رفته
به کار زدن
به کار گرفتن
به کار گرفتن معلولین
به کار گماردن
به کار گماری
به کار گماشتن
به کار گیری
به کار نامناسبی گماشتن
به کار نبردن از این پس
به کار نبردن کشتی
به کار نبردن ماشین آلات
به کار نبردن هواپیما
به کار نخوردنی
به کارآموزی واداشتن
به کارانداختن
به کارانداز
به کاربردن
به کاربری
به کاربندی
به کارخور
به کاررفتن
به کارزدن
به کارزنی
به کارگرفتن
به کارگماری هم مسلکان
به کارگیری
به کارگیری آزاد
به کام
به کجا
به کدام محل
به کرات
به کرات بارها
به کردار
به کردارانه
به کردن
به کرسی نشاندن حرف خود
به کسی انداختن
به کسی چسبیدن
به کسی نزدیک شدن
به کش مجهز کردن
به کشتن دادن
به کشتی کشیدن تور ماهی گیری
به کلی
به کلیات پرداختن
به کمال رساندن
به کمال رسیدن
به کمترین میزان یا مقدار
به کمک
به کمک فشار باد
به کمک فشار گاز
به کنار
به کنار کشتی آمدن
به کندی
به کنه چیزی پی بردن
به کیش خود در آوردن
به کیفر رسیدن
به گاه
به گردش درآمدن
به گردش درآوردن
به گردن کسی گذاشتن
به گردن گرفتن
به گردن گیری
به گرمابه رفتن
به گرمسیر رفتن
به گرو دادن
به گریه افتادن
به گریه درآمدن
به گزیده
به گفته خود افزودن
به گل نشاندن
به گل نشستن
به گل نشستن کشتی
به گل نشسته
به گلوله بستن
به گمان خود
به گمان من
به گمانم
به گنجایش یک انگشتانه
به گنجایش یک بشقاب
به گنجایش یک کامیون
به گوش اورسید
به گوش رسیدن
به گوش کسی خوردن
به گوش گرفتن
به گوش نرسیده
به گونه ای که
به گویش محلی
به لب داشتن لبخند
به لرزه در آوردن
به لرزه درآمدن
به لرزه درآوردن
به لرزه درآوردن از شدت خشم
به لرزه درآوردن از شدت خنده
به لرزه درآوردن از شدت غم
به لفظ درآوردن
به لنگرگاه راندن
به ماده
به ماهیت
به مبارزه برخاستن باشجاعت
به مبارزه طلبی
به مبارزه طلبیدن
به مبلغ
به مثابه
به مثابه چیزی بودن
به مجرد
به مجرد این که
به مجرد اینکه
به مجردی که
به محاق رسیدن
به محاکمه کشاندن
به محض اینکه
به مخاطره انداختن
به مخاطره انداختن پول
به مخاطره انداختن در قمار
به مخاطره انداختن شهرت
به مد روز
به مدت چهار سال
به مدت سه سال
به مدت یک سال
به مدرسه رفتن
به مدرسه فرستادن
به مذهب بخصوص نپیوسته
به مراتب
به مرور
به مزایده گذاشتن
به مسلسل بستن
به مشاهده پرندگان پرداختن
به مصارف نامشروع رساندن
به معاونت برگزیدن
به معاونت جرم واداشتن
به معرض تماشا گذاشتن
به معرض نمایش گذاشتن
به معنی چیزی بودن
به معیار وزن تروی
به مغازه رفتن
به مقام بالا رساندن
به مقدار جزئی
به مقدار زیاد
به مقدار کم
به مقدار ناکافی
به مقدار یک خم چوبی
به مقدار یک سطل پر
به مقداری
به مقدسات بی احترامی کردن
به مقصد
به مقیاس بزرگ
به مقیاس کم
به مقیاس کوچک
به ملاقات رفتن
به من اصرار کرد
به من خیانت کرد
به من ضررخورد
به من قدنمی دهد
به من نگاه کن
به مناسبت خاص
به منتها درجه
به منزله
به منزله چیزی بودن
به منظور
به منظور آزمایش
به منظور بخصوص
به منظور خاص
به موازات
به موجب
به مورد
به موسیقی درآمده
به موعد پرداخت رسیده
به موقع
به موقع اجرا گذاردن
به میان آوردن
به میدان آوردن
به میزان
به میزان سه چندان
به میزان کمتر
به میزان متعارف
به میل خود
به میل خود رفتار کردن
به میهن بازگرداندن
به میهن بازگشتن
به ناپذیر
به ناچار
به ناحق قضاوت کردن
به نادرستی
به ناشایستگی
به نام
به نام اشتباهی خواندن
به نام شخص دیگر نگارش کردن
به نبض در آمدن
به نتیجه رساندن
به نتیجه رسیدن
به نتیجه مشابه رسیدن
به نحوی
به نحوی از انحا
به نخ کشیدن
به ندرت
به نرخ
به نرمی تماس حاصل کردن
به نرمی رد شدن
به نژاد شناس
به نژادساز
به نژادشناسی
به نسبت
به نسبت تقسیم کردن
به نشان پیروزی
به نصف قیمت
به نظر آمدن
به نظر رسیدن
به نظر رسیدن از روی صدا
به نظرم رسید که
به نظم در آمده
به نظم درآوردن
به نفسه
به نفع
به نقد
به نما
به نمایش گذاری
‹
1
2
...
29
30
31
32
33
34
35
...
39
40
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
zaftig
yup
yuk
yourself
yep
wreckage
wreak havoc
wormy
workbench
woeful
woe
within
why not
we
WBU
تراس
بیماری
تلویزیون
جبران کردن
دنده
دخترعمه
دقیق
دیوانه
تختخواب
زالزالک
رعایت کردن
زگیل
سال کبیسه
سرب
سرنگ