جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 33)
به نمایش گذاشتن
به نمایش گذاشتن نقاشی و عکس
به نمایندگی برگزیدن
به نمایندگی عمل کردن
به نمایندگی گزیدن
به نمایی کردن
به نوائی رسیدن
به نوبت
به نوبت انجام دادن
به نوبت روی دادن
به نوسان انداختن
به نوسان در آوردن
به نوسان درآمدن
به نوسان درآوردن
به نوعی که
به نیابت
به واجب
به واسطه
به واسطه اینکه
به واسطه سمت
به واسطه کسی بودن
به وجد آوردن
به وجود آمدن
به وجود آمدن ناگهانی
به وجود آمدن و رشد
به وجود آوردن
به وجود آوردن طبق سفارش
به وجود آوردن طبق نقشه
به وجود آوری
به وجود ادامه دادن
به وجودآوردن
به وجهی
به ودیعه گذاشتن
به وسیله
به وسیله تلگراف
به وضع اول برگرداندن
به وضعیت
به وضوح
به وضوح بیان کردن
به وعده وفا نکردن
به وفور
به وقت
به وقت خود
به وقوع پیوستن
به وقوع پیوستن ناگهانی
به وکالت پرداختن
به ویژ ویژ آوردن
به ویژه
به هجابخش کردن
به هدر دادن
به هدر رفتن
به هدر رفته
به هدف
به هدف خوردن
به هدف رسیدن
به هدف زدن
به هدف نزدن
به هدف ویژه
به هر اندازه
به هر جهت
به هر درجه
به هر روش
به هر سو
به هر صورت
به هر طرف
به هر طریق
به هر عنوان
به هر کجا
به هر مکان
به هر وسیله
به هراندازه
به هرحال
به هرراه
به هرطریق
به هرکدام
به هرمقدار
به هرنحو
به هریک
به هلاکت رسیدن
به هم
به هم آمدن
به هم آمدن زخم
به هم آمیختن
به هم بافتن
به هم بستن
به هم بستن باترکه
به هم بستن دو تخته
به هم بسته
به هم پاشیدن
به هم پیچیدن
به هم پیوستگی
به هم پیوستن
به هم پیوسته
به هم پیوسته کردن
به هم پیوند دادن
به هم تاباندن
به هم تابیدن
به هم تابیدن مو
به هم تابیده شدن طناب
به هم جوش خوردن فلزات
به هم جوش دادن
به هم جوش دادن فلزات
به هم چپیده
به هم چسباندن
به هم چسباندن انتهای دو سیم
به هم چسباندن با پیچ
به هم چسباندن با میخ
به هم چسبیدگی اعضای مختلف
به هم چسبیدن
به هم چسبیده
به هم خوردگی
به هم خوردگی حال در اتومبیل
به هم خوردن
به هم خوردن اقدام
به هم خوردن با صدای بلند
به هم خوردن تناسب
به هم خوردن شدید
به هم خوردن مغازه
به هم خورده
به هم دوخته شدن چشم
به هم دوخته شدن دید
به هم راه داشتن
به هم ربط دادن
به هم ربط داشتن
به هم رساندن
به هم رسیدن
به هم رسیدن و از هم گذشتن
به هم ریختگی
به هم ریختن
به هم ریخته
به هم زدن
به هم زدن آرامش
به هم زدن آرامش کسی
به هم زدن به شدت
به هم زدن ترتیب چیزی
به هم زدن ترتیب عمل
به هم زدن ثروت
به هم زدن عیش و خوشی
به هم زدن معده
به هم زدن نظم و ترتیب
به هم زدن نقشه عمل
به هم زدن و پختن تخم مرغ
به هم زنجیر کردن
به هم زننده
به هم زننده خوشی
به هم ساییدن
به هم فشردن
به هم فشردن با بست
به هم فشردن با گیره
به هم فشردن فک ها
به هم فشرده
به هم فشرده شدن
به هم قفل کردن
به هم کشیده کردن
به هم کوبیده شدن
به هم کوفتن
به هم کوفته شدن
به هم گره زدن
به هم گیرکردن
به هم مالیدن
به هم مرتبط کردن
به هم ملحق شدن
به هم نخوردن
به هم نویسی
به هم وصل بودن
به هم وصل کردن
به همان اندازه
به همان خوبی که
به همان شکل
به همان صورت
به همراه آن
به همراه این
به همراه فرستادن
به همه جا
به همین دلیل
به هنگام
به هوا افکندن
به هواخواهی از
به هوس انداختن
به هوش
به هوش آمدن
به هوش آور
به هوش آوردن
به هوش آوری
به هیجان آمدن
به هیجان آوردن
به هیجان آوردن با فلوت
به هیجان درآمدن
به هیجان درآوردن
به هیچ صورت
به هیچ طریق
به هیچ عنوان
به هیچ وجه
به یاد
به یاد آوردن
به یاد آوری
به یاد اموات
به یاد بود
به یاد داشتن
به یاد سپردن
به یاد کسی آوردن
به یاد ماندنی
به یاد نیاوردن
به یاد نیاوردنی
به یادآوری
به یادبود کسی
به یاس مبدل شدن
به یغما بردن
به یک اندازه
به یک درجه
به یک زبان
به یک سو رفتن
به یک سو گشتن
به یک سو لغزاندن
به یک سو لغزیدن
به یک طرف
به یک میزان
به یکسو خم شدن
به یکسو خم کردن
بها
بها کردن
بها گذاری
بها گذاری یکان
بهائ
بهائم
بهادار
بهادر
بهار
بهار تاریخ
بهار عمر
بهاران
بهارخواب
بهارمانند
بهاره
بهاری
بهاگذاری
بهانه
بهانه آوردن
بهانه بردار
بهانه جنگ
بهانه جویی
بهانه عجیب و غریب
بهانه کردن
بهانه گرفتن
بهانه گیر
بهانه گیرانه
بهانه گیری
بهانه گیری کردن
بهاور
بهاوری
بهای اجحاف آمیز
بهای اسمی
بهای اعتباری
بهای اعلام شده
بهای رسمی
بهای سهم
بهای نوشته شده روی سند
بهای نوشته شده روی سهم
بهای ورقه قرضه
بهایاب
بهباش
بهبود
بهبود بخشی
بهبود بخشیدن
بهبود بخشیدن بیماری
بهبود بخشیدن عیب
بهبود بخشیده
بهبود پذیر
بهبود یافتن
بهبود یافتن بیماری
بهبود یافتن سلامتی
بهبودی
بهبودی یافتن
بهپایست
بهپروری
بهت
بهت آور
بهت انگیز
بهت انگیزی
بهت زدگی
بهت زده
بهت زده کردن
بهتان
بهتان زدن
بهتان زدن به
بهتر
بهتر اداره کردن
بهتر انجام دادن
بهتر بازی کردن
بهتر بسته بندی کردن
بهتر بودن
بهتر حدس زدن
بهتر دوز و کلک سوار کردن
بهتر رقابت کردن
بهتر ریاست کردن
بهتر شدن
بهتر شما
بهتر فرماندهی کردن
بهتر کار کردن
بهتر کردن
‹
1
2
...
30
31
32
33
34
35
36
...
39
40
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
zaftig
yup
yuk
yourself
yep
wreckage
wreak havoc
wormy
workbench
woeful
woe
within
why not
we
WBU
تراس
بیماری
تلویزیون
جبران کردن
دنده
دخترعمه
دقیق
دیوانه
تختخواب
زالزالک
رعایت کردن
زگیل
سال کبیسه
سرب
سرنگ