جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراکهای فستدیکشنری را تهیه کنید.
خرید اشتراک
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 39)
بیابانی
بیات
بیات بودن
بیات شدن
بیات کردن
بیارش
بیاره
بیاض
بیاض البیضی
بیاض مرجان
بیان
بیان از راه مثال
بیان اندیشه از راه تصویر
بیان بلیغ
بیان بند کردن
بیان دیگر
بیان شخصیت و احساسات خود
بیان صامت
بیان طرز
بیان فصیح
بیان کردن
بیان کردن با احساسات مبالغه آمیز
بیان کردن با سخن
بیان کردن به صورت ادبی
بیان کردن به صورت پرشور
بیان کردن به صورت غلوآمیز
بیان کردن به طرز خاص
بیان کردن به طور رسمی
بیان کردن دقیق و روشن
بیان کردن منظور خود
بیان کردن مو به مو
بیان کردنی
بیان گویا
بیان مقدمه
بیان موجز
بیان ناپذیر
بیان ناپذیر بودن
بیان ناپذیرانه
بیان نامه
بیان نشدنی
بیان نشده
بیان نکردنی
بیان نیکو
بیانگر
بیانگر هستی
بیانگری
بیانی
بیانیه
بیانیه مختصر و رسمی
بیاو برو
بیاوار
بیاوبرو
بیباپ
بیباک
بیباکی
بیپ
بیپ بیپ کردن
بیپ کردن
بیت
بیت الحزن
بیت اللحم
بیت الله
بیت المقدس
بیت شش پایه
بیت نیک
بیتا
بیتاب
بیتابی نکننده
بیترز
بیتوته
بیتوته کردن
بیتوته گاه
بیتومن
بیتومن مانند
بیجا
بیجا و بی ادبانه
بیجک
بیجک دادن
بیچارگی
بیچاره
بیچاره کردن
بیحال
بیحدی
بیخ
بیخ درخت
بیخ ران
بیخ شب بو
بیخ گور سیاه
بیخ گوشک
بیختگر
بیختن
بیختن آرد و غلات
بیخته
بیخکن
بیخکن کردن
بیخود احساساتی شدن
بیخه انواع ریشه ها
بید
بید انجیر
بید انجیر هندی
بید بیدخشتی
بید خشت
بید خورده
بید زده
بید سبدی
بید ستر
بید سرخ
بید کاغذ
بید کولی
بید مجنون
بید مشک
بیدا
بیداد
بیداد کردن
بیدادگر
بیدادگرانه
بیدادگری
بیدار
بیدار باش
بیدار بودن
بیدار شدن
بیدار کردن
بیدار کردن از خواب غفلت
بیدار کننده
بیدار ماندن
بیدارمانی
بیداری
بیدردی
بیدستر
بیدگیاه
بیده
بیر
بیراهه
بیراهی
بیرق
بیرنگ کردن
بیروت
بیروح
بیرون
بیرون آمدن
بیرون آمدن با سروصدا
بیرون آمدن با فشار
بیرون آمدن زبان
بیرون آمدن ناگهانی
بیرون آوردن
بیرون آوردن از جای خود
بیرون از
بیرون از بستر
بیرون از حوزه قضایی دادگاه
بیرون از ساختمان
بیرون از مرکز
بیرون افتادگی
بیرون افکندن
بیرون انداختن
بیرون بر
بیرون بردن
بیرون پراندن
بیرون پریدن آبگونه
بیرون جستن
بیرون دادن
بیرون دادن آبگونه از لوله با فشار
بیرون دادن از سوراخ بدن
بیرون دادن دود
بیرون دادن سیل وار
بیرون دادن فواره وار
بیرون دادن گاز
بیرون دادن لب ها به نشان خشم
بیرون دادن لب ها به نشان ناخشنودی
بیرون دادنی
بیرون دهنده
بیرون راندن
بیرون راندن از مخفی گاه خود
بیرون رفتن
بیرون رفتن از
بیرون رفتن از مسابقه
بیرون رفتن با جنس مخالف
بیرون ریختن
بیرون ریختن از صافی
بیرون ریختن اندوه
بیرون ریختن مشکلات
بیرون ریختن مواد زائد
بیرون ریز
بیرون ریزی
بیرون زدگی
بیرون زدن
بیرون زدن به خاطر فشار داخل
بیرون زدن جوش صورت
بیرون زدن کورک
بیرون زدن ناگهانی هر چیز
بیرون زده
بیرون زده کردن
بیرون زننده
بیرون شدن
بیرون شهر
بیرون صحنه
بیرون فرستادن
بیرون فرستادن سیل وار
بیرون قایق
بیرون کردن
بیرون کردن از شغل
بیرون کردن با تیپا
بیرون کردن با دود
بیرون کردن به زور
بیرون کردن دو حریف با یک حرکت
بیرون کشی
بیرون کشیدن
بیرون گود ایستادن
بیرون مکیدن
بیرون هواپیما
بیرونه
بیرونی
بیزار
بیزار از انسان ها
بیزار از دوربین
بیزار از زن
بیزار از زندگی
بیزار بودن
بیزار بودن شدیدا
بیزار شدن
بیزار شدن در اثر پرخوری
بیزار کردن
بیزار کردن در اثر پرخوری
بیزار کننده
بیزارانه
بیزارکنندگی
بیزارگر
بیزاری
بیزاری آمیز
بیزاری از انسان ها
بیزاری شدید
بیزانس
بیزانسی
بیزر
بیزه
بیژکتیو
بیس
بیس رانر
بیس لاین
بیس من
بیس هیت زدن
بیست
بیست و چهار ساعته
بیست و یکم
بیست ویک
بیستار
بیسترو
بیستم
بیستمی
بیستمین
بیستون
بیسراک
بیسکویت
بیسکویت آلمانی
بیسکویت بچه
بیسکویت ترد
بیسکویت خشک
بیسکویت دارای جوش شیرین و شیر
بیسکویت دارای نمک و جوش شیرین
بیسکویت سگ
بیسکویت شور
بیسکویت صبحانه
بیسمارک
بیسموت
بیسیک
بیش
بیش از
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن
بیش از استطاعت سرمایه گذاری کردن
بیش از اندازه طولانی
بیش از این
بیش از بیش
بیش از پیش
بیش از توانایی مالی خرج کردن
بیش از حد
بیش از حد ارزش قائل شدن
بیش از حد انبار کردن
بیش از حد انتظار
بیش از حد انجام دادن
بیش از حد بودن
بیش از حد به کار بردن
بیش از حد تحسین کردن
بیش از حد توسعه دادن
بیش از حد جبران کردن
بیش از حد خودمانی
بیش از حد در چیزی چپاندن
بیش از حد درخواست خرید چیزی را کردن
بیش از حد ذخیره کردن
بیش از حد رشد کردن
بیش از حد رنگارنگ و تو ذوق بزن
بیش از حد ساده کردن
بیش از حد شیک و آراسته
بیش از حد طولانی
بیش از حد کار کشیدن
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
بیش از حد لازم توضیح دادن
بیش از حد لزوم
بیش از حد متورم
بیش از حد مصرف کردن
بیش از حد معقول
بیش از حد معین خوابیدن
‹
1
2
...
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
دژرهی
دکتردرحقوق
دگردیسگر
دگرسان پذیری
دگرسان گرای
دگرسوی کردن
دگرش ناپذیر
دگرشگر
دگرش واکه
دگرگونی ناپذیر
دگرگونی گشتاور
دیدگر سوی
دیردرمان
دیرپای
دیرگزین
دیرگشا
دیریاز
دیسدار شدن
دیسلکسی
دیسک ران
دیماساندن
دیوار بازدار
دیوان کشور
دیوانه و خنده آور
دیوسیرتانه
دیکسیونرنگار
دیکلرر
دیگرآنکه