آخرین به‌روزرسانی:

بار به انگلیسی

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

محموله

فونتیک فارسی

baar
اسم

load, lading, charge, cargo, truckload, shipload, haul, carload, freight

باید بار را قبل‌از طوفان تخلیه کنیم.

We need to unload the cargo before the storm hits.

کامیون با بار سنگین آجر رسید.

The truck arrived with a heavy truckload of bricks.

مسئولیت

فونتیک فارسی

baar
اسم

pressure, responsibility, overburden, weight, burden, bearing, brunt, demand, pinch, imposition

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

او بار نقش جدیدش را شدیداً بر دوش خود حس می‌کرد.

She felt the responsibility of her new role weighing heavily on her shoulders.

او زیر بار انتظارات خانواده‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کرد.

He struggled under the pressure of his family's expectations.

کالایی که با وسیله حمل می‌شود

فونتیک فارسی

baar
اسم

load, the quantity of a commodity carried by a vehicle

کامیون با بار سنگینی از چوب رسید.

The truck arrived with a heavy load of timber.

او بار ون تحویل را قبل‌از حرکت بررسی کرد.

She checked the load of the delivery van before departure.

محصول

فونتیک فارسی

baar
اسم

fruit, yield, fructification, crop

بار درخت نماد رشد و شکوفایی است.

The fruit of the tree symbolizes growth and prosperity.

بار درختان سیب بیشتر از حد انتظار بود.

The yield of the apple trees was higher than expected.

باره‌ی روی زبان

فونتیک فارسی

baar
اسم

fur, the white coating on the tongue

بار همیشگی روی زبان می‌تواند نشانه‌ی برفک دهان باشد.

A persistent fur on the tongue can be a sign of oral thrush.

او سعی کرد با تمیزکننده‌ی زبان، بار را از زبانش پاک کند.

He tried to scrape off the fur from his tongue with a tongue cleaner.

شارژ

فونتیک فارسی

baar
اسم

فیزیک charge

الکترون دارای بار منفی است.

The electron carries a negative charge.

الکتریسیته‌ی ساکن ناشی از عدم تعادل بار الکتریکی است.

Static electricity is caused by an imbalance of electric charge.

دفعه

فونتیک فارسی

baar
اسم

time, once, occasion, attempt, stretch, sitting, -fold

من بارها به شما گفتم، لطفاً گوش کن.

I've told you many times, please listen.

فقط همین یک بار با شما موافقم.

Just this once, I'll agree with you.

اجازه‌ی ملاقات با شخصی مهم

فونتیک فارسی

baar
اسم

audience, giving an audience

پاپ به مقامات بلندپایه‌ی بازدید‌کننده بار خواهد داد.

The Pope will give an audience to the visiting dignitaries.

ملکه به هیئت نمایندگی در اتاق سلطنتی بار داد.

The queen granted the delegation an audience in the throne room.

میخانه

فونتیک فارسی

baar
اسم

bar, saloon bar, public bar, saloon, tavern, public house, bar room, brasserie, pub

او یک لیوان شراب در بار هتل سفارش داد.

She ordered a glass of wine at the hotel bar.

بار شب جمعه شلوغ و پرسروصدا بود.

The public bar was crowded and noisy on Friday night.

کنار

فونتیک فارسی

-baar
سازه‌ی پیوندی

a combining form (meaning: shore, bank)

دریابار

seashore

جویبار

arroyo

درحال باریدن

فونتیک فارسی

-baar
سازه‌ی پیوندی

a combining form (meaning: shedding, pouring)

خون‌بار

shedding blood

اشک‌بار

weeping

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد بار

  1. مترادف:
    پاس دفعه مرتبه مرحله مره نوبت وعده وهله
  1. مترادف:
    بر ثمر ثمره حاصل محصول میوه
  1. مترادف:
    بنه توشه حمل محمول محموله
  1. مترادف:
    شرفیابی
  1. مترادف:
    رستوران کاباره مشروب‌فروشی میخانه
  1. مترادف:
    ثقل گرانی وزن
  1. مترادف:
    اجازه رخصت
  1. مترادف:
    جنین
  1. مترادف:
    رنج مشقت

ارجاع به لغت بار

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «بار» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بار

لغات نزدیک بار

پیشنهاد بهبود معانی