Episodic

ˌepəˈsɑːdɪk ˌepəˈsɒdɪk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
اتفاقی ،ضمنی ،عارضی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- This novel is episodic and the various incidents do not hang together well.
- این رمان دارای قسمت‌های مختلف است و حوادث گوناگون خوب با هم جور نیستند.
- an episodic life
- یک زندگی پررخداد
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد episodic

  1. adjective intermittent; composed of several tales
    Synonyms: anecdotal, digressive, disconnected, discursive, disjointed, incidental, irregular, occasional, picaresque, rambling, roundabout, segmented, soap opera, sporadic, wandering
    Antonyms: connected, lasting, permanent, regular, unbroken

ارجاع به لغت episodic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «episodic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/episodic

لغات نزدیک episodic

پیشنهاد بهبود معانی