با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Password

ˈpæswɜːrd ˈpɑːswɜːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    passwords

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    گذرواژه، کلمه‌ی عبور، رمز عبور، پسورد
    • - I forgot my password and had to reset it.
    • - گذرواژه‌ام را فراموش کردم و مجبور شدم آن را ریست کنم.
    • - Please remember to change your password regularly for better security.
    • - لطفا به خاطر داشته باشید که برای امنیت بهتر کلمه‌ی عبور خود را به طور مرتب تغییر دهید.
  • noun countable
    اسم رمز، اسم شب (برای عبور از نگهبانی)
    • - The security guard asked for my password before allowing me to enter the building.
    • - نگهبان قبل از اینکه اجازه‌ی ورود به ساختمان را بدهد، اسم رمز من را خواست.
    • - She whispered the password to her friend so that no one else could hear.
    • - اسم شب را برای دوستش زمزمه کرد تا کسی آن را نشنود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد password

  1. noun secret word given for entry
    Synonyms: countersign, identification, key, key word, open sesame, parole, phrase, signal, ticket, watchword, word

ارجاع به لغت password

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «password» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/password

لغات نزدیک password

پیشنهاد بهبود معانی