فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Pip

pɪp pɪp pɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pipped
  • شکل سوم:

    pipped
  • وجه وصفی حال:

    pipping
  • شکل جمع:

    pips

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    انگلیسی بریتانیایی گیاه‌شناسی دانه (سیب و پرتقال و غیره)
    • - She carefully removed the pips from the orange slices.
    • - او با احتیاط دانه‌ها را از برش‌های پرتقال جدا کرد.
    • - The apple has several pips inside.
    • - سیب چندین دانه در داخل دارد.
  • noun countable
    انگلیسی آمریکایی بیب (تلفن و ساعت و غیره) (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
    • - The pips indicated that the call was being recorded.
    • - بیب‌ها نشان می‌داد که تماس در حال ضبط شدن است.
    • - After the third pip, the line went dead.
    • - پس از سومین بیب، خط خاموش شد.
  • verb - transitive
    انگلیسی بریتانیایی با اختلاف ناچیز شکست دادن
    • - He pipped his opponent.
    • - رقیبش را با اختلاف ناچیز شکست داد.
    • - The rival company was able to pip us in sales for the month of June.
    • - شرکت رقیب توانست در فروش ماه ژوئن ما را با اختلاف ناچیز شکست دهد.
  • abbreviation noun uncountable
    انگلیسی بریتانیایی پی‌آی‌پی (تأدیه‌ی خودایستایی) (Personal Independence Payment) (با حروف بزرگ) (پولی که دولت به افرادی که به دلیل ناتوانی به کمک اضافی نیاز دارند پرداخت می‌کند)
    • - John's PIP application was approved.
    • - درخواست پی‌آی‌پی جان تأیید شد.
    • - My sister receives PIP.
    • - خواهرم پی‌آی‌پی دریافت می‌کند.
  • noun
    جانورشناسی پیپ (بیماری ماکیان که نشانه‌ی آن دله بستن زبان و پوشیده شدن گردن از ماده‌ی بلغم‌مانند است)
    • - The PIP caused discomfort for the bird.
    • - پیپ باعث ناراحتی پرنده شد.
    • - He diagnosed the bird with PIP.
    • - تشخیص داد که پرنده به پیپ مبتلا شده است.
  • noun
    بیماری (خفیف و نامعلوم) (در انسان)
    • - The pip in his chest made it difficult for him to breathe.
    • - بیماری سینه‌اش نفس کشیدن را برایش سخت کرده بود.
    • - After eating the questionable food, he felt a strange pip in his stomach.
    • - پس از خوردن غذای مشکوک، در شکمش بیماری عجیبی احساس کرد.
  • noun
    انگلیسی بریتانیایی آزار، چیزی که روی مخ است
    • - His disgusting jokes gave me the pip.
    • - شوخی‌های نفرت‌انگیز او مرا بیزار کرد.
    • - Listening to her complain about her day was a real pip.
    • - گوش دادن به نق زدنش در مورد روزش واقعاً روی مخ بود.
  • verb - intransitive
    بیب بیب کردن، جیک جیک کردن (جوجه‌ای که تازه سر از تخم درآورده است)
    • - The baby bird pipped softly in its nest.
    • - جوجه‌پرنده به‌آرامی در لانه‌اش بیب‌بیب می‌کرد.
    • - The nest was filled with the pipping of the newborn birds.
    • - لانه از جیک‌جیک جوجه‌های تازه‌متولدشده پر شده بود.
  • verb - intransitive verb - transitive
    سر از تخم درآوردن (جوجه)، شکستن و باز شدن (تخم)
    • - The hen patiently waited as her chicks pipped one by one.
    • - مرغ با صبر و حوصله منتظر بود تا جوجه‌هایش یکی‌یکی نوک سر از تخم درآورند.
    • - The chick started to pip.
    • - جوجه شروع به سر از تخم درآوردن کرد.
  • noun
    خال (تاس و ورق و غیره)
    • - The dominoes have different numbers of pips on each side.
    • - دومینوها دارای تعداد خال‌های مختلف در هر طرف هستند.
    • - Count the pip to determine the total score.
    • - برای تعیین امتیاز کل، خال‌ها را بشمارید.
  • noun countable
    قبه (روی لباس نظامی ارتش بریتانیا)
    • - The lieutenant's pip was shining under the sun.
    • - قبه‌ی ستوان زیر آفتاب می‌درخشید.
    • - The young lieutenant eagerly pinned on his first pip.
    • - ستوان جوان مشتاقانه اولین قبه‌اش را نصب کرد.
  • verb - transitive
    انگلیسی بریتانیایی با تیر زدن (یا با سنگ و غیره)
    • - She was pipped in the neck.
    • - به گردنش زدند (به گردنش خورد).
    • - I pipped him.
    • - او را با سنگ زدم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pip

  1. verb Hit with a missile from a weapon
    Synonyms: shoot, hit
  2. verb Defeat thoroughly
    Synonyms: worst, mop-up, whip, rack-up
  3. noun A mark on a die or on a playing card (shape depending on the suit)
    Synonyms: spot
  4. noun A radar echo displayed so as to show the position of a reflecting surface
    Synonyms: blip, radar target
  5. noun A fertilized plant ovule capable of germinating
    Synonyms: kernel, pit, seed

Idioms

  • pip someone at the post

    (انگلیس) با دشواری یا در آخرین لحظه شکست دادن

  • give somebody the pip

    (انگلیس - عامیانه) ناراحت کردن، متنفر کردن، بیزار کردن

ارجاع به لغت pip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pip

لغات نزدیک pip

پیشنهاد بهبود معانی