فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Screwed

skruːd skruːd

سوم‌شخص مفرد:

screws

وجه وصفی حال:

screwing

صفت تفضیلی:

more screwed

صفت عالی:

most screwed

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective informal

شرایط مشکل

If they don't get this finished on time, they're screwed.

اگه این کار رو به‌موقع تموم نکنن، بدبخت میشن.

I'm screwed if I don't finish this project by tomorrow.

اگه تا فردا این پروژه رو تموم نکنم بدبختم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The broken machine left us feeling screwed.

ماشین خراب باعث شد که ما احساس مشکل کنیم.

noun

پیچ و مهره، رزوه‌، حدیده‌

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The screwed on the cabinet kept falling off.

پیچ و مهره‌ی روی کابینت مدام می‌افتاد.

The screwed of chair made the chair stable.

پیچ و مهره‌ی صندلی، آن‌ را باثبات می‌کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The screw came loose and the shelf collapsed.

پیچ شل شد و قفسه فرو ریخت.

noun

مارپیچ، پیچدار، تابیده، تابدار

The road was screwed.

جاده مارپیچ بود.

The baby girl's hair was screwed.

موهای دختربچه پیچدار شده بود.

noun countable

جانورشناسی اسب پیر

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی جانورشناسی

مشاهده

The rancher decided to retire the screwed.

دامدار تصمیم گرفت که به اسب پیر استراحت دهد.

The screwed was a loyal companion to its rider for many years.

اسب پیر سال‌ها همراه وفادار سوارکارش بود.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی بسته‌ی تنباکو

Can you pass me the screws?

آیا می‌توانید بسته‌ی تنباکو را به من بدهید؟

He always carries a screwed in his pocket for when he needs a smoke.

او همیشه یک بسته‌ی تنباکو در جیب‌اش برای زمانی که نیاز به استعمال دارد می‌برد.

noun countable

زندانبان

The screwed watched the inmates closely.

زندانبان زندانیان را از نزدیک تماشا می‌کرد.

The screws patrolled the prison yard.

زندانبان‌ها در حیاط زندان گشت می‌زدند.

noun countable

معامله‌گر زیرک

The screwed was able to secure a great price for his client.

معامله‌گر زیرک توانست قیمت بسیارخوبی را برای مشتری خود تضمین کند.

He was known as the biggest screwed in town.

او به‌عنوان بزرگ‌ترین معامله‌گر زیرک شهر شناخته می‌شد.

noun

پروانه (کشتی و قایق)، ملخ (هواپیما)

The ship's screwed malfunctioned, causing it to lose power.

پروانه‌ی کشتی خراب شد و باعث ازدست‌دادن قدرت آن شد.

The pilot checked the screws before takeoff.

خلبان ملخ‌های هواپیما را قبل‌از بلند شدن چک کرد.

noun

اشکلک شست (ابزار تنبیه و شکنجه)

The screw left deep marks on the victim's fingers.

اشکلک شست آثار عمیقی روی انگشتان قربانی بر جای گذاشت.

The torturer enjoyed twisting the screw, causing immense pain.

شکنجه‌گر از چرخاندن اشکلک شست لذت می‌برد و باعث درد شدید می‌شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد screwed

  1. verb have sexual intercourse with
    Synonyms:
    loved known bedded humped banged forced cheated twisted distorted contorted wound spiralled turned tightened threaded fastened bolted riveted twined squeezed wrenched racked oppressed jockeyed
    Antonyms:
    helped unscrewed

ارجاع به لغت screwed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «screwed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/screwed

لغات نزدیک screwed

پیشنهاد بهبود معانی