دلباخته، عاشق، شیفته، شیدا، مجنون
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He found himself smitten with the new girl in his class.
او خود را دلباختهی دختر جدید کلاسش دید.
The puppy's playful antics left me feeling smitten with him.
شوخیهای بازیگوش تولهسگ باعث شد که عاشق او شوم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «smitten» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/smitten