با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Embedded

emˈbedəd ɪmˈbedɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    embeds

معنی

verb - transitive
جاسازی‌شده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد embedded

  1. verb To put in
    Synonyms: rooted, lodged, fixed, pierced, set, enclosed, buried, ingrained, sunk, infixed, planted, deposited, installed, fastened, implanted, inserted, entrenched
  2. verb Fix or set securely or deeply
    Synonyms: implanted, secured, planted
  3. adjective
    Synonyms: deep-seated, encapsulated, impacted, nested, set-in

ارجاع به لغت embedded

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «embedded» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/embedded

لغات نزدیک embedded

پیشنهاد بهبود معانی