جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
با خرید اشتراک یکسالهی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
راهنما
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "م" (صفحه 22)
معضل
معضلات
معطر
معطر کردن
معطل
معطل کردن
معطلی
معطوف
معطوف شدن
معطوف شدن توجه
معطوف شدن نگاه
معطوف کردن
معطوف کردن اعتماد به آدم نامستحق
معطوف کردن به امور ناراحت کننده
معطوف کردن توجه
معطوف کردن محبت به آدم نامستحق
معطوف کردن نگاه
معطوفا
معظم
معظم له
معفو
معفو داشتن
معقود
معقوده
معقول
معقول و منقول
معقول و وارسته کردن
معقولات
معقولانه
معکوس
معکوس شدن
معکوس عمل کردن
معکوس کردن
معکوس کردنی
معکوسا
معلق
معلق بودن
معلق زن
معلق شدن
معلق کردن
معلق کردن رای هیئت داوران با رای خود
معلق ماندن
معلقی
معلم
معلم اخلاق
معلم بی مروت
معلم خصوصی
معلم سر خانه
معلم عرفان
معلم مدرسه
معلم ملانقطی
معلمان دانشکده
معلمان مدرسه
معلمه
معلمه سرخانه
معلمی
معلمی کردن
معلول
معلول کردن
معلولیت
معلوم
معلوم به طور کامل
معلوم شدن
معلوم شدن در عمل
معلوم کردن
معلوم کردن به طور دقیق
معلوم کردن جزئیات چیزی به تحقیق
معلوم کردن حدود چیزی
معلوم کردن حدود و ثغور چیزی
معلوم کردنی
معلوم کننده
معلوم نشدنی
معلوم و مشخص
معلومات
معلومات مسئله
معلی
معما
معما نما
معماآمیز
معمار
معمار ساز
معماری
معماری رومانسک
معماری محوطه سازی
معماسان
معمای پر دردسر
معمای چینی
معمای مصور
معمایی
معمر
معمم
معمور
معمور کردن
معمول
معمول به
معمولا
معمولی
معمولی بودن
معنا
معنا شناختی
معناشناس
معناشناسی
معنای ضمنی علاوه بر معنای صریح داشتن
معنایی
معنعن
معنوی
معنویت
معنی
معنی اصلی
معنی اصلی آثار هنری وادبی
معنی ثانوی
معنی جدید
معنی دادن
معنی دادن به طور دقیق
معنی دادن به طور ضمنی
معنی دادن واژه
معنی دار
معنی داشتن
معنی زیرین
معنی صریح
معنی صریح دادن
معنی ضمنی
معنی ضمنی داشتن
معنی فرعی و ظریف
معنی کردن
معنی کردن واژه
معنی کردنی
معنی کلی
معنی کننده
معنی نکردنی
معوج
معوج کردن صورت خود از شدت تنفر
معوج کردن صورت خود از شدت درد
معوض
معوق
معوق سازی
معوق کردن
معوقه
معومعو
معومعو کردن
معهذا
معهود
معیار
معیار اندازه گیری خبر چاپ شده در یک سطر
معیار اندازه گیری نازکی ریسمان
معیار خلوص سکه انگلیسی
معیار دوگانه
معیار ساعت گرینویچ
معیار عمل
معیار قرار دادن دو فلز
معیار کارایی
معیار کردن
معیار کیفیت
معیار متناسب ساز
معیار نوربینی
معیارسازی
معیارشدن
معیارگیر
معیاری
معیت
معیشت
معیل
معین
معین التجاری
معین به طور کامل
معین سازی
معین کردن
معین کردن با دقت
معین کردن به طور قاطع
معین نشده
معین و بی نوسان
معیوب
معیوب سازی
معیوب کردن
معیوب کردن با برداشتن اجزا
معیوب کردن با تغییر دادن اجزا
معیوب کردن زیبایی چیزی
معیوب کردن کمال چیزی
مغ
مغار
مغاره
مغاری
مغازله
مغازله کردن
مغازه
مغازه آب نبات فروشی
مغازه اسباب بازی فروشی
مغازه پوشاک فروشی
مغازه جلو ساختمان
مغازه خشک شویی
مغازه دار
مغازه رختشویی
مغازه رستوران
مغازه شیرینی پزی
مغازه کارگشایی و گروبرداری
مغازه کلاه فروشی زنانه
مغازه کوچک
مغازه لبنیات فروشی
مغازه مجاور
مغاک
مغاک مانند
مغاکی
مغالطه
مغان
مغایر
مغایر اصول مذهب
مغایر با اصول اخلاقی
مغایر با معیار یا استاندارد
مغایر بودن
مغایر بودن با
مغایر قانون اساسی
مغایرت
مغایرت داشتن
مغبچه
مغبنی
مغبون
مغبون کردن
مغبون کننده
مغبونیت
مغتنم
مغتنم شمردن
مغذی
مغرب
مغرض
مغرض بودن
مغرضانه
مغرور
مغرورانه
مغرورانه رفتار کردن
مغروق
مغروق بودن
مغروق در تفکر
مغروق درمطالعه
مغروق شدن
مغروق کردن
مغز
مغز استخوان
مغز افروختگی
مغز افزار
مغز بادام
مغز پرده
مغز پسته ای
مغز پیشین
مغز تبسی
مغز تخمه
مغز تیره
مغز تیره تبسی
مغز چوب
مغز خود را به کار انداختن
مغز دار
مغز دار در مورد ساقه گیاه
مغز دانه خشک شده
مغز در گردو و بادام
مغز در هسته میوه
مغز درخت
مغز دندان
مغز ساقه برخی گیاهان
مغز کردن
مغز کسی را متلاشی کردن
مغز کش
مغز گردو و فندق
مغز متفکر
مغز مداد
مغز نان
مغز هسته
مغزداری
مغزش
مغزنگاری برقی
مغزی
مغزی از جنس روبان
مغزی دوزی کردن
مغزی گذاشتن
مغزیچه
مغشوش
مغشوش از نظر فکر
مغشوش سازی
مغشوش شدن
مغشوش کردن
مغضوب
مغضوبیت
مغفر
مغفرت
مغفور
مغفول
مغلطه
مغلطه آمیز
مغلق
مغلق گو
مغلق و ملالت بار در سبک نگارش
مغلق و ملالت بار در سخن
مغلم
مغلوب
مغلوب کردن
مغلوب کننده
مغلوب نشدنی
مغلوب نکردنی
مغلوبیت
مغلوط
مغموم
مغموم شدن
‹
1
2
...
19
20
21
22
23
24
25
...
34
35
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
حاشاپذیر
حرف ربط همپایه
حرق
حرکت کردن با زحمت
حرکت کردن باخشونت
حساب شدنی
حشیشه البرق
حفظ کردن از حرارت
حق الامتیاز نفت
حق به جانب کردن
حقیرشماری
حلقاویز کردن
حلقه پیستون
حمام کردن
حمله متقابل
حوزه فرعی
حکم اتهام
حکم تملک موقت
حکم کردن از پیش
حکمت ارسطو
حیران کردن
حیفا
حیوان ابرش
حیوانی کردن
حلقه زینتی
حس باصره
حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی