با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Chord

kɔːrd kɔːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    chords

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
آکورد (اجرای هم‌زمان چند صدا یا نت)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The musician strummed a beautiful chord on the guitar.
- نوازنده آکورد زیبایی را روی گیتار نواخت.
- The pianist played a melancholy chord that brought tears to the audience's eyes.
- نوازنده‌ی پیانو آکورد غمگینی نواخت که اشک تماشاگران را درآورد.
noun countable
هندسه وتر (دایره)
- The mathematician drew a chord to demonstrate the relationship between the arc and the circle.
- ریاضی‌دان برای نشان دادن رابطه‌ی بین قوس و دایره وتری را رسم کرد.
- To find the length of the chord, you must measure the radius and the angle.
- برای پیدا کردن طول وتر، باید شعاع و زاویه را اندازه بگیرید.
verb - intransitive verb - transitive
موسیقی هماهنگ کردن، هماهنگ شدن (چند دستگاه و غیره)
- The choir members practiced to accord their voices.
- اعضای گروه کر تمرین کردند تا صدای خود را هماهنگ کنند.
- Their voices seemed to perfectly chord together during the duet.
- به نظر می‌رسید که صدای آن‌ها در طول دونوازی کاملاً با هم هماهنگ شده است.
verb - intransitive verb - transitive
هماهنگ بودن، سازگار بودن، هارمونی داشتن
- The team members chord easily.
- اعضای تیم به‌راحتی هماهنگ بودند.
- The colors of the flowers chord with the decor in the room.
- رنگ گل‌ها با دکور اتاق هارمونی داشت.
noun
مجازی احساس
- Her heart was filled with a beautiful chord of love.
- قلبش پر از احساس زیبای عشق بود.
- The chord of fear made her hands tremble uncontrollably.
- احساس ترس باعث شد دستانش بی‌اختیار بلرزد.
noun countable
یال (خرپا)
- The chord of the truss snapped under the weight of heavy snow.
- یال خرپا زیر وزن سنگین برف شکست.
- The chord is crucial for maintaining stability in the truss system.
- یال برای حفظ ثبات در سیستم خرپا بسیار مهم است.
noun countable
سیم، تار، زه، ریسمان
- He tied the package with a strong chord.
- بسته را با ریسمان محکم بست.
- She sewed a button with a piece of chord.
- او دکمه را با تار دوخت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد chord

  1. noun A straight line segment joining any two points on an arc, curve, or circumference
    Synonyms: minor, triad, music, arpeggio, harmonizing tones, octave; second, third, fourth, fifth, sixth, seventh, ninth; major, accord, diminished, augmented, major, inverted, broken, primary, secondary, tertiary, tetrachord, nerve, perfect-fourth, note, first-inversion, second-inversion, common chord, rope, string, fiddlestring, concento, tendon, tone
  2. verb Bring into consonance, harmony, or accord while making music or singing
    Synonyms: harmonize, harmonise

ارجاع به لغت chord

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chord» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chord

لغات نزدیک chord

پیشنهاد بهبود معانی