با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Pissed Off

آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    دمغ، عصبانی، کفری، ناراحت
    • - I was pissed off with the way some people were behaving.
    • - از طرز رفتار بعضی‌ها عصبانی بودم.
    • - She seemed a bit pissed off that she hadn't been invited.
    • - به‌ نظر می‌رسید از اینکه دعوت نشده بود کمی عصبانی است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pissed off

  1. adjective angry
    Synonyms: affronted, annoyed, bent out of shape, boiling, cross, displeased, enraged, fighting mad, fit to be tied, fuming, furious, hopping mad, hot, huffy, in a tizzy, incensed, inflamed, infuriated, irate, irritated, livid, mad, maddened, offended, outraged, peed, peeved off, provoked, raging, riled, sore, steamed, steamed up, steaming, storming, t’d off, tee’d off, ticked off

ارجاع به لغت pissed off

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pissed off» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pissed-off

لغات نزدیک pissed off

پیشنهاد بهبود معانی