امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Shaped

    ˈʃeɪpt ʃeɪpt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      shapes

    • وجه وصفی حال:

      shaping

    معنی

    adjective adverb B2
    به‌شکل درآمده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد shaped

    1. verb to create by combining parts or elements
      Synonyms:
      formed composed built structured patterned
    1. adjective shaped to fit by or as if by altering the contours of a pliable mass (as by work or effort)
      Synonyms:
      made created fashioned formed configured molded conformed wrought fashoned
    1. verb make something, usually for a specific function
      Synonyms:
      made created produced built designed fashioned formed manufactured constructed arranged planned developed contrived patterned structured adjusted adapted assembled determined regulated stated ordered fabricated worked molded modelled figured devised forged framed cast contoured conditioned tooled outlined become looked imaged postured conformed bent trimmed chiselled carven
      Antonyms:
      neglected
    1. verb shape or influence; give direction to
      Synonyms:
      influenced determined formed fashioned shaped molded regulated cast modelled
      Antonyms:
      destroyed deformed

    ارجاع به لغت shaped

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «shaped» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/shaped

    لغات نزدیک shaped

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی