فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Splay

spleɪ spleɪ

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adjective adverb

منبت‌کاری کردن، باز کردن، گسترده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He put his hand on the table and splayed his fingers.

دست خود را روی میز گذاشت و انگشتان خود را از هم جدا کرد.

The legs of the camera splay out.

پایه‌های دوربین عکاسی از هم جدا می‌شوند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

One side of the pipe is splayed.

یک طرف لوله فراخ‌تر است.

a splayed window

دری که دیوار دور آن یک سو فراخ است

splay knees

زانوهای خمیده به طرفین

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد splay

  1. verb move out of position
    Synonyms:
    slip rotate turn out dislocate luxate spread-out
  1. adjective
    Synonyms:
    sloping slanting sloping awkward clumsy widen expand spread slope slant display bevel obliquely fanlike carve

ارجاع به لغت splay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «splay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/splay

لغات نزدیک splay

پیشنهاد بهبود معانی