شکل جمع:
throatsگلو، نای، دهانه، (مجازاً) صدا، دهان
I grabbed the thief by the throat.
خر دزد را گرفتم.
to clear one's throat
گلوی خود را صاف کردن
sore throat
گلودرد
A fish bone got stock in his throat.
استخوان ماهی در گلوی او گیر کرد.
throat lozenge
آبنبات برای گلودرد
زیر لب سخن گفتن، غرغر کردن
(عامیانه) همدیگر را نابود کردن، (بهویژه در کاسبی) بههم ضرر زدن
(عامیانه) به خود ضرر زدن، خود را بدبخت کردن
(عامیانه) با خشم و سرزنش با کسی حرف زدن، به کسی پریدن
(عامیانه - بهشدت و بهطور ناگهانی) سرزنش کردن، به کسی توپیدن
ram something down one's throat
چیزی را به کسی تحمیل کردن، به کسی چپاندن
(حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «throat» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/throat