جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید اشتراک یکساله با ٪۳۱ تخفیف
خرید
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "ب" (صفحه 24)
بوس کردن
بوس کننده
بوس و کنار
بوستان
بوستر
بوستن
بوسنی و هرزگوین
بوسه
بوسه تند و دوستانه
بوسه چسباندن
بوسه دادن
بوسه زدن بر
بوسه ی فرانسوی
بوسیدن
بوسیدنی
بوسیر
بوش
بوشل
بوشن
بوف
بوف اروپایی
بوف جارزن
بوف سان
بوف سیاه
بوفالو
بوفچه
بوفه
بوق
بوق آزاد
بوق الکتریکی
بوق انگلیسی
بوق زدن
بوق مه
بوقت
بوقلمون
بوقلمون ماده
بوقلمون نر
بوقلمون و غاز
بوکاچو
بوکس
بوکس بازی
بوکسیت
بوکله
بوگان
بوگندو
بوگوتا
بول
بولا
بولاغ اوتی
بولاغ اودی
بولتن خبری
بولداگ مانند
بولدوزر
بولدوگ
بولدوگوم
بولرو
بولوار
بولینگ
بولینگ باز
بولینگ بازی کردن
بولینگ چمنی
بولینگ روی چمن
بولیوی
بوم
بوم بوم
بوم داری
بوم رها
بوم زاد
بوم زبان
بوم زبانی
بوم سازگان
بوم سالار
بوم شناسی
بوم کند
بوم گویش
بوم گویشی
بوم و بر
بومادران
بومگاه
بومگاهی
بومهن
بومهن شناسی
بومهن نگار
بومهنی
بومی
بومی اروپا
بومی اسپانیا
بومی اسرائیل
بومی امریکای لاتین
بومی جمهوری ترکمنستان
بومی زبان
بومی سازی
بومی عربستان
بومی قاره آسیا
بومی کشور تایلند
بومی مغولستان
بومی نورماندی
بومی هاوایی
بون
بوناک
بونک
بونیتو
بوی
بوی افزار
بوی افزارها
بوی بد
بوی بد دادن
بوی بد دهان
بوی ترشیدگی
بوی تعفن
بوی تعفن دادن
بوی تند
بوی تند دادن
بوی چیز بخصوصی دادن
بوی چیزی را احساس کردن
بوی چیزی را داشتن
بوی خوش
بوی دهنده
بوی روغن مانده
بوی سوخته
بوی شکار
بوی عفونت دادن
بوی کره
بوی گند
بوی گند دادن
بوی مشخص
بوی نا گرفته
بوی ناک
بوی ناگرفتگی
بوی ناگرفته
بوی نامرئی
بویا
بویایی
بویسن بری
بویسی
بویش
بویشی
بوینس آیرس
بویون
بویه
بویه دار کردن
بوییدن
به
به -
به ...
به ... آوردن
به ... انداختن
به آب انداختن
به آب زدن
به آب و آتش زدن
به آب و هوا خو گرفتن
به آتش کشیدن
به آرامی
به آسانی
به آسانی روان شدن
به آسانی قابل درک
به آسانی قابل رویت
به آسانی قابل فهم
به آسانی له شونده
به آسانی و با موفقیت
به آغوش کسی پناه بردن
به آن چیز
به آن دلیل
به آن سوی
به آن محل که
به آن مکان
به آن وسیله
به آنجا
به آنجا که
به آنچنان درجه
به آنچنان مقدار
به آهستگی
به آهستگی حرکت کردن
به آهن شکل دادن
به ابهت چیزی پی بردن
به اتفاق
به اتقاق ارا
به اتکا
به اتمام رساندن
به اتمام رسیدن
به اتهام
به اثبات رساندن
به اجاره رفتن
به اجازه
به اجبار
به اجمال
به احترام
به احترام واداشتن
به احتمال زیاد
به احتیاط دعوت کردن
به اختصار
به اختصار بیان کردن
به اختصار تکرار کردن
به ارتعاش درآمدن
به ارتفاع
به ارتفاع زیاد
به ارتفاع کمر
به ارث بردن
به ارث رسیدن
به ارث گذاشتن
به اردوگاه رفتن
به ارزش
به ارزش پوند
به ارزش دو پنی
به ارمغان دادن
به ازدواج راضی کردن
به ازدواج هم درآمدن
به ازدواج هم درآوردن
به اسارت بردن
به اسبق تصمیم
به استثنای
به استناد
به اسرع اوقات
به اسکله بستن کشتی
به اشتباه
به اشتباه انداختن
به اشتباه بایگانی کردن
به اشتها آوردن
به اشتیاق آمدن
به اصطلاح
به اصله درخت
به اضافه
به اطلاع رساندن
به اطلاع عموم رساندن
به اطناب گفتن
به اعتبار
به اعتبار خود باقی ماندن
به اعتدال
به افتخار
به افتخار کسی
به افراط
به افزایش ادامه دادن
به اقتضای وقت
به اقساط
به اکراه
به الوان مختلف آراستن
به امان حق
به امانت سپردن در انبار
به امید
به امید چیزی بودن
به امید دیدار
به امید کسی بودن
به انجام رساندن
به انجام رساندن باشتاب
به انجام رسیدن
به انداره ی یک فنجان پر
به اندازه
به اندازه بخصوصی بودن
به اندازه جیب
به اندازه جیب جلیقه
به اندازه خاصی درآوردن
به اندازه طبیعی
به اندازه کافی
به اندازه کردن
به اندازه کوچک
به اندازه لازم
به اندازه متوسط
به اندازه مختلف
به اندازه نیاز
به اندازه واقعی
به اندازه ی یک سبد پر
به اندازه یک اتاق
به اندازه یک بستو
به اندازه یک بشقاب
به اندازه یک بغل
به اندازه یک بیل
به اندازه یک پارو
به اندازه یک پاکت پر
به اندازه یک پیپ
به اندازه یک جیب
به اندازه یک چپق
به اندازه یک چمچه
به اندازه یک خاکبردار
به اندازه یک خانه پر
به اندازه یک دهان پر
به اندازه یک دیگ
به اندازه یک زبان زدن
به اندازه یک فنجان
به اندازه یک قاشق
به اندازه یک قاشق چایخوری
به اندازه یک قدح
به اندازه یک قوطی
به اندازه یک کاسه
به اندازه یک کامیون
به اندازه یک کامیون پر
به اندازه یک کیسه ی پر
به اندازه یک گیلاس کوچک
به اندازه یک لیوان
به اندازه یک لیوان آب
به اندازه یکی کیسه
به اندیشه چیزی افتادن
به انضمام
به او
به اوج خود رسیدن
به اوج رساندن
به اوج رسیدن
به اهتزاز آوردن
به اهتزاز درآمدن
به اهتزاز درآوردن
به اهتزاز درآوردن شمشیر
‹
1
2
...
21
22
23
24
25
26
27
...
39
40
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
familiarity
family-run hotel
far from
fascinating
fascination
FBI
Feb
denunciation
crashing
tinge
degree
recall
share
sensitive skin
sensitively
گاومیش
گایش
گرافیک
گل داودی
گل سوسن
گلی
گلمژه
گن
گوجهفرنگی
گوشتی
سنگ سرمه
خروجی
قرمز سیر
روسری
سیاه