با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Fuel

ˈfjuːəl ˈfjuːəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fuelled
  • شکل سوم:

    fuelled
  • سوم شخص مفرد:

    fuels
  • وجه وصفی حال:

    fuelling
  • شکل جمع:

    fuels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable uncountable B1
    سوخت
    • - Coal is a relatively inexpensive fuel.
    • - زغال‌سنگ سوخت نسبتا ارزانی است.
    • - This motor uses a lot of fuel.
    • - این موتور سوخت زیادی مصرف می‌کند.
    • - fossil fuels
    • - سوخت‌های فسیلی
    • - fuel for a nuclear reactor
    • - مواد سوختی برای رآکتور اتمی
    • - On the way, we stopped three times for fueling and rest.
    • - برای سوخت‌گیری و استراحت سه بار در راه توقف کردیم.
  • noun uncountable
    محرک
    • - The discovery of her husband's love letters was a fuel for her greater jealousy.
    • - یافتن نامه‌های عاشقانه‌ی شوهرش محرک حسادت شدیدتر او شد.
    • - Music is the fuel that keeps my creativity flowing.
    • - موسیقی محرکی است که خلاقیت من را در جریان نگه می‌دارد.
  • verb - transitive
    تحریک کردن، (آتش چیزی را) برافروختن، برانگیختن، دامن زدن
    • - Their divorce fueled the hatred between the two families.
    • - طلاق آن‌ها، تنفر آن دو خانواده را برافروخت.
    • - High wages fueled inflation.
    • - دستمزدهای بالا به تورم دامن زد.
  • verb - transitive
    تجدید نیرو کردن
    • - The coach's motivational speech fueled the team.
    • - صحبت‌های انگیزشی مربی باعث تجدید نیروی تیم شد.
    • - The news of the promotion fueled his motivation to work harder and prove himself.
    • - خبر ارتقاء انگیزه‌ی او را برای تلاش بیشتر و اثبات خود تجدید کرد.
  • verb - intransitive
    سوخت‌گیری کردن، سوخت دادن به، سوخت رساندن
    • - The car stopped at the gas station to fuel up.
    • - ماشین در پمپ‌بنزین ایستاد تا سوخت‌گیری کند.
    • - Before a long voyage all boats are to fuel.
    • - پیش‌از سفر طولانی همه‌ی ناوها باید سوخت‌گیری کنند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fuel

  1. noun something providing energy
    Synonyms: ammunition, combustible, electricity, encouragement, food, gas, incitement, juice, material, means, nourishment, propellant, provocation
  2. verb give energy to
    Synonyms: charge, fan, feed, fill ‘er up, fill up, fire, gas, gas up, incite, inflame, nourish, service, stoke up, supply, sustain, tank up
    Antonyms: de-energize, deplete, discourage, unfuel

ارجاع به لغت fuel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fuel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fuel

لغات نزدیک fuel

پیشنهاد بهبود معانی