آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ دی ۱۴۰۲

    Fuel

    ˈfjuːəl ˈfjuːəl

    گذشته‌ی ساده:

    fuelled

    شکل سوم:

    fuelled

    سوم‌شخص مفرد:

    fuels

    وجه وصفی حال:

    fuelling

    شکل جمع:

    fuels

    معنی fuel | جمله با fuel

    noun countable uncountable B1

    سوخت

    Coal is a relatively inexpensive fuel.

    زغال‌سنگ سوخت نسبتا ارزانی است.

    This motor uses a lot of fuel.

    این موتور سوخت زیادی مصرف می‌کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    fossil fuels

    سوخت‌های فسیلی

    fuel for a nuclear reactor

    مواد سوختی برای رآکتور اتمی

    On the way, we stopped three times for fueling and rest.

    برای سوخت‌گیری و استراحت سه بار در راه توقف کردیم.

    noun uncountable

    محرک

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    The discovery of her husband's love letters was a fuel for her greater jealousy.

    یافتن نامه‌های عاشقانه‌ی شوهرش محرک حسادت شدیدتر او شد.

    Music is the fuel that keeps my creativity flowing.

    موسیقی محرکی است که خلاقیت من را در جریان نگه می‌دارد.

    verb - transitive

    تحریک کردن، (آتش چیزی را) برافروختن، برانگیختن، دامن زدن

    Their divorce fueled the hatred between the two families.

    طلاق آن‌ها، تنفر آن دو خانواده را برافروخت.

    High wages fueled inflation.

    دستمزدهای بالا به تورم دامن زد.

    verb - transitive

    تجدید نیرو کردن

    The coach's motivational speech fueled the team.

    صحبت‌های انگیزشی مربی باعث تجدید نیروی تیم شد.

    The news of the promotion fueled his motivation to work harder and prove himself.

    خبر ارتقاء انگیزه‌ی او را برای تلاش بیشتر و اثبات خود تجدید کرد.

    verb - intransitive

    سوخت‌گیری کردن، سوخت دادن به، سوخت رساندن

    The car stopped at the gas station to fuel up.

    ماشین در پمپ‌بنزین ایستاد تا سوخت‌گیری کند.

    Before a long voyage all boats are to fuel.

    پیش‌از سفر طولانی همه‌ی ناوها باید سوخت‌گیری کنند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد fuel

    1. noun something providing energy
      Synonyms:
      food gas electricity material nourishment means encouragement juice propellant ammunition incitement provocation
    1. verb give energy to
      Synonyms:
      supply feed charge fill up sustain nourish service incite inflame fire stoke up gas up tank up fill ‘er up
      Antonyms:
      discourage deplete de-energize unfuel

    سوال‌های رایج fuel

    گذشته‌ی ساده fuel چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده fuel در زبان انگلیسی fuelled است.

    شکل سوم fuel چی میشه؟

    شکل سوم fuel در زبان انگلیسی fuelled است.

    شکل جمع fuel چی میشه؟

    شکل جمع fuel در زبان انگلیسی fuels است.

    وجه وصفی حال fuel چی میشه؟

    وجه وصفی حال fuel در زبان انگلیسی fuelling است.

    سوم‌شخص مفرد fuel چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد fuel در زبان انگلیسی fuels است.

    ارجاع به لغت fuel

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «fuel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fuel

    لغات نزدیک fuel

    • - fuegian
    • - fuehrer
    • - fuel
    • - fuel cell
    • - fuel fears
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tend I'm afraid so vehemently long-running disagreement respectfully disagree reach a compromise i imminently eventful instead initiation instinctively insufficient غلتان غذا قلیان قورت غوره غیظ فائض فطرت فراق فصیح فضول التزام فهرست قانون‌گذار قانون گذاری کردن
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.