نامعلوم، نامشخص، مبهم، غیرمطمئن، غیرقطعی
an iffy situation
وضع نامعلوم
Her commitment to the project feels a bit iffy.
تعهد او به این پروژه کمی مبهم به نظر میرسد.
بد، ناجور
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I have an iffy feeling about investing in that startup.
من احساس بدی نسبت به سرمایهگذاری در آن شرکت تازه تأسیس دارم.
The weather forecast looks iffy for our picnic tomorrow.
پیشبینی آبوهوا برای گردش فردایمان ناجور به نظر میرسد.
انگلیسی بریتانیایی (کمی) مریض، بیمار، ناخوشاحوال
I’m feeling iffy today, so I might skip the gym.
امروز احساس مریضی دارم، بنابراین ممکن است از باشگاه صرفنظر کنم.
She felt a bit iffy after eating that questionable food.
او پساز خوردن آن غذای مشکوک کمی احساس ناخوشاحوالی کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «iffy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/iffy