فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Iffy

ˈɪfi ˈɪfi

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective informal

نامعلوم، نامشخص، مبهم، غیرمطمئن، غیرقطعی

an iffy situation

وضع نامعلوم

Her commitment to the project feels a bit iffy.

تعهد او به این پروژه کمی مبهم به نظر می‌رسد.

adjective informal

بد، ناجور

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

I have an iffy feeling about investing in that startup.

من احساس بدی نسبت به سرمایه‌گذاری در آن شرکت تازه تأسیس دارم.

The weather forecast looks iffy for our picnic tomorrow.

پیش‌بینی آب‌وهوا برای گردش فردایمان ناجور به نظر می‌رسد.

adjective informal

انگلیسی بریتانیایی (کمی) مریض، بیمار، ناخوش‌احوال

I’m feeling iffy today, so I might skip the gym.

امروز احساس مریضی دارم، بنابراین ممکن است از باشگاه صرف‌نظر کنم.

She felt a bit iffy after eating that questionable food.

او پس‌از خوردن آن غذای مشکوک کمی احساس ناخوش‌احوالی کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد iffy

  1. adjective uncertain
    Synonyms:
    doubtful unpredictable undecided up in the air conditional problematic dicey chancy erratic incalculable unsettled fluctuant capricious whimsical in lap of gods
    Antonyms:
    sure certain definite reliable

ارجاع به لغت iffy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «iffy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/iffy

لغات نزدیک iffy

پیشنهاد بهبود معانی