به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Moon

muːn muːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mooned
  • شکل سوم:

    mooned
  • سوم شخص مفرد:

    moons
  • وجه وصفی حال:

    mooning
  • شکل جمع:

    moons

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun singular A2
    ماه (اغلب با حرف بزرگ)
    • - As I looked up at the night sky, the Moon shone brightly among the twinkling stars.
    • - وقتی به آسمان شب نگاه کردم، ماه در میان ستارگان درخشان می‌درخشید.
    • - The Americans landed on the moon.
    • - امریکایی‌ها در ماه پیاده شدند.
    • - During a lunar eclipse, Earth casts its shadow upon the moon.
    • - در ماه‌گرفتگی، زمین سایه خود را بر ماه می‌اندازد.
  • noun singular uncountable
    ماه (شکل ساخته‌شده توسط ماه)
    • - the crescent of the moon
    • - هلال ماه
    • - full moon
    • - ماه شب چهاردهم
  • noun countable
    نجوم قمر (جسمی آسمانی که دور یک جسم آسمانی بزرگ‌تر می‌گردد)
    • - the moons of Saturn
    • - قمرهای زحل
    • - I saw the moons of Jupiter through a powerful telescope.
    • - قمرهای مشتری را از طریق تلسکوپ قدرتمند دیدم.
  • slang verb - intransitive verb - transitive informal
    کون‌نمایی کردن (به عنوان شوخی یا اعتراض)
    • - I can't believe he actually decided to moon.
    • - نمی‌تونم باور کنم که اون واقعاً تصمیم به کون‌نمایی گرفته است.
    • - He dared his friends to moon.
    • - دوستانش بهش جرئت دادن که کون‌نمایی کنه.
  • verb - intransitive verb - transitive informal
    ول گشتن، ول چرخیدن، بیهوده وقت گذراندن
    • - Don't just moon about in your room, go out and enjoy life!
    • - توی اتاقت بیهوده وقت نگذرون، برو بیرون و از زندگی لذت ببر.
    • - He moons around all day, not accomplishing anything productive.
    • - او تمام روز را ول می‌گردد، بدون اینکه کار سازنده‌ای انجام دهد.
  • noun countable
    ماه (یک دوره‌ی زمانی نامشخص معمولاً طولانی)
    • - Many moons passed and there was no news of him.
    • - چندین ماه گذشت و از او خبری نشد.
    • - She has waited many moons.
    • - او ماه‌ها صبر کرده است.
  • noun slang informal
    کون لخت (به عنوان شوخی یا اعتراض)
    • - He showed his moon to everyone at the pool.
    • - کون لختش را به همه‌ی کسانی که در استخر بودند نشان داد.
    • - She couldn't help but giggle as her friend's moon was exposed.
    • - چاره‌ای نداشت جز اینکه با دیدن کون لخت دوستش بخندد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد moon

  1. noun Earth’ s satellite
    Synonyms: celestial body, crescent, full moon, half-moon, heavenly body, new moon, old moon, orb of night, planetoid, pumpkin, quarter-moon, satellite
  2. verb dream about; desire
    Synonyms: daydream, idle, languish, mope, pine, waste time, yearn
    Antonyms: abhor, despise, dislike, hate

Phrasal verbs

  • moon over

    عاشقانه در فکر کسی بودن، در عالم هپروت سیر کردن

Idioms

ارجاع به لغت moon

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «moon» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/moon

لغات نزدیک moon

پیشنهاد بهبود معانی