با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Moon

muːn muːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mooned
  • شکل سوم:

    mooned
  • سوم‌شخص مفرد:

    moons
  • وجه وصفی حال:

    mooning
  • شکل جمع:

    moons

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun singular A2
ماه (اغلب با حرف بزرگ)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- As I looked up at the night sky, the Moon shone brightly among the twinkling stars.
- وقتی به آسمان شب نگاه کردم، ماه در میان ستارگان درخشان می‌درخشید.
- The Americans landed on the moon.
- امریکایی‌ها در ماه پیاده شدند.
- During a lunar eclipse, Earth casts its shadow upon the moon.
- در ماه‌گرفتگی، زمین سایه خود را بر ماه می‌اندازد.
noun singular uncountable
ماه (شکل ساخته‌شده توسط ماه)
- the crescent of the moon
- هلال ماه
- full moon
- ماه شب چهاردهم
noun countable
نجوم قمر (جسمی آسمانی که دور یک جسم آسمانی بزرگ‌تر می‌گردد)
- the moons of Saturn
- قمرهای زحل
- I saw the moons of Jupiter through a powerful telescope.
- قمرهای مشتری را از طریق تلسکوپ قدرتمند دیدم.
slang verb - intransitive verb - transitive informal
کون‌نمایی کردن (به عنوان شوخی یا اعتراض)
- I can't believe he actually decided to moon.
- نمی‌تونم باور کنم که اون واقعاً تصمیم به کون‌نمایی گرفته است.
- He dared his friends to moon.
- دوستانش بهش جرئت دادن که کون‌نمایی کنه.
verb - intransitive verb - transitive informal
ول گشتن، ول چرخیدن، بیهوده وقت گذراندن
- Don't just moon about in your room, go out and enjoy life!
- توی اتاقت بیهوده وقت نگذرون، برو بیرون و از زندگی لذت ببر.
- He moons around all day, not accomplishing anything productive.
- او تمام روز را ول می‌گردد، بدون اینکه کار سازنده‌ای انجام دهد.
noun countable
ماه (یک دوره‌ی زمانی نامشخص معمولاً طولانی)
- Many moons passed and there was no news of him.
- چندین ماه گذشت و از او خبری نشد.
- She has waited many moons.
- او ماه‌ها صبر کرده است.
noun slang informal
کون لخت (به عنوان شوخی یا اعتراض)
- He showed his moon to everyone at the pool.
- کون لختش را به همه‌ی کسانی که در استخر بودند نشان داد.
- She couldn't help but giggle as her friend's moon was exposed.
- چاره‌ای نداشت جز اینکه با دیدن کون لخت دوستش بخندد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد moon

  1. noun Earth’ s satellite
    Synonyms: celestial body, crescent, full moon, half-moon, heavenly body, new moon, old moon, orb of night, planetoid, pumpkin, quarter-moon, satellite
  2. verb dream about; desire
    Synonyms: daydream, idle, languish, mope, pine, waste time, yearn
    Antonyms: abhor, despise, dislike, hate

Phrasal verbs

  • moon over

    عاشقانه در فکر کسی بودن، در عالم هپروت سیر کردن

Idioms

ارجاع به لغت moon

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «moon» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/moon

لغات نزدیک moon

پیشنهاد بهبود معانی