امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Obsess

əbˈses əbˈses
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    obsessed
  • شکل سوم:

    obsessed
  • سوم‌شخص مفرد:

    obsesses
  • وجه وصفی حال:

    obsessing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C1
وسواس داشتن، (ذهن را) مشغول کردن، دیوانه‌ی چیزی بودن، عقده داشتن، مدام به چیزی فکر کردن، درگیر (چیزی) بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Fear of death had obsessed her.
- ترس از مرگ فکر او را مشغول کرده بود.
- He is obsessed with money.
- فکر و ذکرش پول است.
- The artist obsessing over details produced a masterpiece.
- هنرمندی که روی جزئیات وسواس داشت، شاهکاری خلق کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد obsess

  1. verb preoccupy
    Synonyms: beset, consume, dominate, engross, grip, harass, haunt, hold, infatuate, possess, torment

ارجاع به لغت obsess

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «obsess» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/obsess

لغات نزدیک obsess

پیشنهاد بهبود معانی