با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Parsimonious

ˌpɑːrsəˈmoʊniəs ˌpɑːsəˈməʊniəs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    خسیس، صرفه‌جو
    • - She's too parsimonious to heat the house properly.
    • - او خیلی خسیس است که خانه را به درستی گرم کند.
    • - German visitors are more parsimonious.
    • - بازدیدکنندگان آلمانی خسیس‌تر هستند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد parsimonious

  1. adjective penny-pinching
    Synonyms: avaricious, chintzy, close, frugal, greedy, illiberal, mean, miserly, penurious, prudent, saving, scrimpy, selfish, skinflint, sparing, stingy, tight, tightfisted, tightwad
    Antonyms: generous, lavish, liberal

ارجاع به لغت parsimonious

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «parsimonious» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/parsimonious

لغات نزدیک parsimonious

پیشنهاد بهبود معانی