با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Patriarch

ˈpeɪtriɑːrk ˈpeɪtriɑːk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    پدرشاه، رئیس خانواده، ریش سفید قوم، ایلخانی، شیخ، بزرگ خاندان، پدرسالار
    • - one of the patriarchs of oil industry in America
    • - یکی از بنیانگذاران صنعت نفت در امریکا
    • - Dehkhoda, the patriarch of Iranian lexicographers and my inspiration
    • - دهخدا پیشکسوت فرهنگ‌نویسان ایران و الهام‌بخش من
    • - They asked for the patriarch's opinion in all important undertakings.
    • - در همه‌ی امور مهم از بزرگ خاندان نظرخواهی می‌کردند.
    • - This cypress is the patriarch of native trees, going back to the time of the dinosaurs.
    • - این سرو از کهن‌ترین درختان بومی اینجاست و قدمت آن به دوره‌ی دایناسورها برمی‌گردد.
    • - the Patriarch of the West
    • - سرمطران غرب (پاپ اعظم)
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد patriarch

  1. noun male head
    Synonyms: ancestor, architect, author, chief, creator, elder, father, founder, gaffer, generator, grandfather, graybeard, head, inventor, maker, master, old man, originator, paterfamilias, ruler, senior, sire
    Antonyms: matriarch

ارجاع به لغت patriarch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «patriarch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/patriarch

لغات نزدیک patriarch

پیشنهاد بهبود معانی