گذشتهی ساده:
braggedشکل سوم:
braggedسومشخص مفرد:
bragsوجه وصفی حال:
braggingصفت تفضیلی:
braggerصفت عالی:
braggestپز دادن، لاف زدن، قپی آمدن، بالیدن، چسی آمدن، هارتوپورت کردن، نازیدن، منممنم کردن، فخر فروختن، رجز خواندن
She bragged a lot about her children's education.
خیلی دربارهی تحصیلات فرزندانش به خود مینازید.
stop bragging
دست از لاف زدن بردارید
He kept bragging about his braveries during the war.
دائماً دربارهی دلاوریهای خود در جنگ لاف میزد.
لاف، قپی، مباهات، افتخار، بالیدن، تفاخر، فخر، بالندگی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the brag and show of that royal court
لاف و گزافی که در آن دربار سلطنتی وجود داشت
The team's win was the ultimate brag for the underdogs.
برد این تیم نهایت افتخار برای تیمهای ضعیف بود.
قدیمی لافزن، چاخان، فخرفروش، خودستا
the braggest of all soldiers
چاخانترین سرباز
His brag skills on the basketball court were unmatched.
مهارتهای خودستایی او در زمین بسکتبال بینظیر بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «brag» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brag