فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Brag

bræɡ bræɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bragged
  • شکل سوم:

    bragged
  • سوم شخص مفرد:

    brags
  • وجه وصفی حال:

    bragging
  • صفت تفضیلی:

    bragger
  • صفت عالی:

    braggest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive informal
    پز دادن، لاف زدن، قپی آمدن، بالیدن، چسی آمدن، هارت‌وپورت کردن، نازیدن، منم‌منم کردن، فخر فروختن، رجز خواندن
    • - She bragged a lot about her children's education.
    • - خیلی درباره‌ی تحصیلات فرزندانش به خود می‌نازید.
    • - stop bragging
    • - دست از لاف زدن بردارید
    • - He kept bragging about his braveries during the war.
    • - دائماً درباره‌ی دلاوری‌های خود در جنگ لاف می‌زد.
  • noun uncountable
    لاف، قپی، مباهات، افتخار، بالیدن، تفاخر، فخر، بالندگی
    • - the brag and show of that royal court
    • - لاف و گزافی که در آن دربار سلطنتی وجود داشت
    • - The team's win was the ultimate brag for the underdogs.
    • - برد این تیم نهایت افتخار برای تیم‌های ضعیف بود.
  • adjective
    قدیمی لاف‌زن، چاخان، فخرفروش، خودستا
    • - the braggest of all soldiers
    • - چاخان‌ترین سرباز
    • - His brag skills on the basketball court were unmatched.
    • - مهارت‌های خودستایی او در زمین بسکتبال بی‌نظیر بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد brag

  1. verb talk boastingly
    Synonyms: blow one’s own horn, bluster, boast, crow, exult, gasconade, gloat, grandstand, hotdog, jive, mouth, pat oneself on the back, prate, puff, rodomontade, showboat, shuck, swagger, vaunt
    Antonyms: be modest, be quiet, deprecate

ارجاع به لغت brag

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brag» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brag

لغات نزدیک brag

پیشنهاد بهبود معانی