فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Envoy

ˈenvɔɪ ˈenvɔɪ

شکل جمع:

envoys

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

(نماینده‌ی سیاسی) ایلچی، سفیر، فرستاده، مأمور سیاسی، کاردار، پیام رسان، پیغامبر، پیک، نماینده، عامل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The mountaineers sent an envoy to negotiate with the mayor.

کوه‌نشینان نماینده‌ای فرستادند تا با شهردار مذاکره کند.

The French envoy met the President.

فرستاده‌ی فرانسوی با رئیس‌جمهور ملاقات کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد envoy

  1. noun deputy
    Synonyms:
    representative agent delegate messenger emissary ambassador vicar medium intermediary bearer carrier minister attaché diplomat legate nuncio courier chargé d’affaires plenipotentiary consul internuncio

Collocations

envoy extraordinary

فرستاده‌ی ویژه، مأمور سیاسی فوق‌العاده

ارجاع به لغت envoy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «envoy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/envoy

لغات نزدیک envoy

پیشنهاد بهبود معانی