جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.
فهرست
فهرست
ورود یا ثبتنام
دیکشنری
مترجم
AI
نرمافزارها
نرمافزار اندروید
مشاهده
نرمافزار آیاواس
مشاهده
افزونهی کروم
مشاهده
تماس با ما
دربارهی ما
خرید اشتراک
وبلاگ
لغات من
الف
ب
پ
ت
ث
ج
چ
ح
خ
د
ذ
ر
ز
ژ
س
ش
ص
ض
ط
ظ
ع
غ
ف
ق
ک
گ
ل
م
ن
و
ه
ی
لیست الفبای فارسی: حرف "الف" (صفحه 27)
افزارگان
افزارگان شناسی
افزارگانی
افزارگانی کردن
افزارگر
افزارگری
افزارمند
افزارمند سازی
افزانه
افزایش
افزایش ارزش
افزایش پول در گردش
افزایش تدریجی صدا
افزایش ثروت
افزایش دادن
افزایش شدید یافتن
افزایش قیمت
افزایش مبلغ
افزایش مزد
افزایش ناگهانی دستمزد
افزایش ناگهانی قیمت
افزایش یافتن
افزایش یافتن مقدار
افزایش یافتن نیرو
افزایشی
افزاینده
افزایه
افزود نگاشت
افزودگر
افزودگی
افزودن
افزودن امضا
افزودن بر
افزودن بر سرعت با افزونگر چرخشزا
افزودن بر فشار با افزونگر چرخشزا
افزودن بر نیرو با افزونگر چرخشزا
افزودن به
افزودن به متن
افزودن تبصره
افزودن تدریجی
افزودن تدریجی قدرت
افزودن تدریجی نرخ
افزودن در پایان
افزودن رونق
افزودن شرط اضافی
افزودن شهرت
افزودن قیمت
افزودن مقدار
افزودن میزان آگاهی فرد
افزودن و همزدن
افزودن یک ساعت بر ساعات روز
افزودن یواشکی
افزودنی
افزوده
افزوده بر
افزوده شدن
افزوده شده
افزودی
افزودین
افزون
افزون از
افزون بر
افزون بها
افزون شدن
افزون شدن از
افزونش
افزونه
افزونه ها
افزونی
افزونیدن
افزونیدن در ارج گذاری
افزونیدن در دادن ترفیع
افژولش
افژولگر
افژولنده
افژولیدگی
افژولیدن
افساد
افسار
افسار اسب
افسار کردن
افسار گسیختگی
افسار گسیخته
افسان
افسانه
افسانه زدایی کردن
افسانه سازی کردن
افسانه مانند
افسانهای
افسانی
افسد
افسر
افسر احتیاط
افسر ارشد
افسر پرسابقه
افسر پلیس
افسر دایم
افسر راه
افسر رزمی
افسر رسته اداری
افسر رسته رزمی
افسر ژاپنی
افسر شهربانی
افسر کادر
افسر مامور رساندن پیام های رسمی
افسر نگهبان
افسر نیروی هوایی
افسر وظیفه
افسر ویژه گر توپ و اژدر
افسران
افسران ارشد
افسران پلیس
افسران و سرنشینان کشتی
افسردگر
افسردگی
افسردن
افسرده
افسردهدل
افسرده روان
افسرده روانی
افسرده ساز
افسرده کردن
افسرده کننده
افسرده گر
افسرده و نومید کردن
افسرذخیره
افسری کردن
افسریار
افسنطین
افسوس
افسوس انگیز
افسوس خواندن
افسوس خوردن
افسوس داشتن
افسوس کردن
افسوس که
افسوسمند
افسون
افسون شده
افسون کردن
افسونگر
افسونگری
افسونگری کردن
افسونی
افشا
افشا شدن
افشا کردن
افشا کردن جرم
افشا نکردن
افشائ
افشائ شدن
افشائ کردن
افشاگر کثافت کاری ها
افشاگری
افشاگری کردن
افشاندن
افشاندن آب
افشانده
افشانش
افشانک
افشانگر
افشانه
افشانه پرفشار
افشانه تنفسی
افشانه دردمشی
افشای راز
افشای غیر عمدی
افشردن
افشرده
افشرگر
افشره
افشون
افضل
افضل از
افضلیت
افطار
افطار کردن
افعال
افعی
افعی چال دار
افعی شاخدار
افعی صفت
افعی مانند
افغان
افغانستان
افق
افق حقیقی
افق فکری
افقا
افقی
افکار
افکار عمومی
افکانگی
افکانه
افکانه زایی
افکانه کردن
افکن گر
افکندگی
افکندن
افکندن با زور و شدت
افکندن با شدت
افکندن با صدا و شدت زیاد
افکندن با منجنیق
افکندن بار به زیر
افکندن به جلو
افکندن به جلو فشار با حرکت ناگهانی و تند
افکندن سوار به زیر
افکندن موشک
افکندن ناگهانی و با سرعت
افکنده
افکنش
افکنشی
افکننده
افگار
افگار شدن
افگار کردن
افگارگر
افگاری
افگانش
افگانه
افگندگی
افگندن
افگنده
افلاس
افلاطون
افلاطونی
افلاک
افلاکنما
افلاکی
افلیج
افنائ
افندی
افواه
افواها
افواهی
افول
افول کردن
افیون
اق زدن
اقارب
اقاقیا
اقاقیای آمریکایی
اقاقیای قرمز
اقاله
اقاله کردن
اقامت
اقامت اضافی کردن
اقامت داشتن
اقامت طولانی کردن
اقامت کردن
اقامت کننده در طول شب
اقامت کوتاه
اقامت موقت کردن
اقامتگاه
اقامتگاه موقت نظامیان
اقامتی
اقامه
اقامه حجت
اقامه دعوا
اقامه دعوی
اقامه دعوی کردن
اقامه دلیل کردن
اقامه کردن
اقباض
اقبال
اقبالی
اقتباس
اقتباسشده
اقتباس کردن
اقتباس ناپذیر
اقتباس و تنظیم
اقتباسی
اقتدا کردن به
اقتدا کننده
اقتدائ
اقتدار
اقتراب
اقتراح
اقتران
اقتصاد
اقتصاد آزاد
اقتصاد بازار آزاد
اقتصاد خرد
اقتصاد ذره ای
اقتصاد سنجی
اقتصاد کلان
اقتصاددان
اقتصادی
اقتصادیات
اقتصار
اقتضا
اقتضائ
اقتضائ کردن
اقتضای طبیعت
اقدام
اقدام احتمالی
اقدام الله بختی
اقدام بعدی
اقدام به عمل آوردن
اقدام به کار تازه ای کردن
‹
1
2
...
24
25
26
27
28
29
30
...
35
36
›
لغات تصادفی
اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!
Generation Z
boomer
Generation X
Generation Alpha
Generation Y
Silent Generation
debilitating
deed
timeshare
regeneration
perpetually
conjure
disinterestedly
anglerfish
zebrafish
مریخ
طحال
پونز
جواهر
شجاع
گیره
درختدار
درخت کاشتن
قرقره
پدر شوهر
درختکاری
مسلط بودن
گفتن
ملیح
بطری