فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Man

mæn mæn

گذشته‌ی ساده:

manned

شکل سوم:

manned

سوم‌شخص مفرد:

mans

وجه وصفی حال:

manning

شکل جمع:

men

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1

انسان، آدم، فرد، مرد، شخص، بشر، نفر، آدمی، نوع بشر، بنی آدم، بشریت، نژاد بشر، رفیق

Man is a greedy beast.

انسان حیوان آزمندی است.

primitive man

انسان اولیه

نمونه‌جمله‌های بیشتر

all men are (like) organs of the same body

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

Be a man and don't be afraid of anything!

مرد باش و از هیچ چیز نترس!

an experienced man

یک مرد باتجربه

a young man

یک مرد جوان

In our office men outnumber women.

در اداره‌ی ما تعداد مردها از زن‌ها بیشتر است.

But my good man, what business of yours is that!

آخه رفیق، این موضوع به شما چه ربطی داره!

this man and that woman

این مرد و آن زن

Man the guns!

سر توپ‌ها نفر بگذارید!

Man does not live by bread alone.

(انجیل) بشر تنها برای غذا خوردن خلق نشده است.

Is he the man for this job?

آیا او مرد این کار هست؟

noun countable

معشوق، دلیر، جوانمرد، نیرومند

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

She meets her man secretly.

او محرمانه معشوق مرد خود را ملاقات می‌کند.

noun

شوهر

They soon became man and wife.

چندی نپایید که آن‌ها زن و شوهر شدند.

Her man divorced her.

شوهرش او را طلاق داد.

noun

(معمولا جمع) ملوان، ناوی، سرباز، فرد (افراد)

The enemy lost heavily in officers, men, and material.

تلفات دشمن از نظر افسر، سرباز و مهمات سنگین بود.

noun countable

کارگر (مرد)، زیر دست، نوکر، مستخدم

One of his men carried his suitcases.

یکی از مستخدمانش چمدان‌های او را حمل می‌کرد.

noun

(تیم ورزشی) بازیکن، عضو تیم

noun

(شطرنج و چکرز و غیره) مهره

O man, am I tired!

آه که چقدر خسته هستم!

man-of-war

کشتی جنگی

نمونه‌جمله‌های بیشتر

merchantman

کشتی بازرگانی

Come, come, my man, don't get upset!

ای بابا - بیا قهر نکن!

verb - transitive

(خود را) آماده کردن، تقویت کردن، قوت قلب دادن

to man oneself for an ordeal

خود را برای مشقت زیاد آماده کردن

His encouraging words manned the refugees.

حرف‌های تشویق‌آمیز او به آوارگان قوت قلب داد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

This boat can be manned by a small crew.

نفرات کمی می‌توانند این کشتی را به کار بیندازند.

verb - transitive

کارگر دادن (به)، کارگری کردن (در)، کارگر گذاشتن (سر کار بخصوص)

to man a ship

(با کارگر) کشتی را اداره کردن

verb - transitive

اداره کردن، گرداندن (امور)

the first manned spacecraft to land on the moon

اولین فضاناو دارای سرنشین که در ماه فرود آمد

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد man

  1. noun male human
    Synonyms:
    guy he fellow gentleman Mr. sir father husband son brother boyfriend uncle grandfather papa spouse beau swain
    Antonyms:
    woman

Collocations

all men are created equal

همه‌ی انسان‌ها برابر خلق شده‌اند.

man proposes, god disposes

انسان درخواست می‌کند و خدا می‌بخشد.

to the last man

تا نفر آخر

Idioms

a man is known by the company he keeps

انسان را از روی دوستانش می‌توان شناخت.

as a man (or as one man)

به‌اتفاق، همه باهم، دسته‌جمعی

be one's own man

1- آزاد و مستقل بودن 2- هشیار و آگاه بودن، مشاعر خود را در اختیار داشتن

ارباب خود بودن، زیر نفوذ کسی نبودن، خود استوار بودن

man and boy

در ابتدا مثل پسر و سپس مثل مرد

to a man

جملگی، همه، همه بدون استثنا

لغات هم‌خانواده man

  • verb - transitive
    man

ارجاع به لغت man

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «man» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/man

لغات نزدیک man

پیشنهاد بهبود معانی